بیرون

معنی بیرون
(ق، اِ)(1) مقابل درون. بِرون(2) مخفف آنست و بلفظ شدن و افتادن و زدن و جستن و آمدن و ماندن و دادن و کردن و کشیدن و آوردن و بردن مستعمل. (غیاث) (آنندراج). ضد درون. (انجمن آرا). برون. (شرفنامهء منیری). بدر و خارج. خارج در. نقیض اندرون. (ناظم الاطباء). مقابل اندرون. خارج. خلاف درون. (یادداشت مؤلف). این کلمه با مصادری ترکیب شود نظیر بیرون آمدن. بیرون آوردن. بیرون افکندن. بیرون انداختن. بیرون بردن. بیرون پاشیدن. بیرون تاختن. بیرون خرامیدن. بیرون خزیدن. بیرون دادن. بیرون دویدن. بیرون راندن. بیرون رفتن. بیرون روفتن. بیرون ریختن. بیرون زدن. بیرون زهیدن. بیرون شدن. بیرون طلبیدن. بیرون فرستادن. بیرون کردن. بیرون لنجیدن. بیرون ماندن. بیرون نهادن و غیره. (یادداشت مؤلف) :
چو خورشید آید ببرج بُزه(3)
جهان را ز بیرون نمانده مزه.بوشکور.
چو شد دوخته یک کران از دهانش
بماند از شگفتی به بیرون زبانش.فردوسی.
منکه بوالفضلم و ... بیرون طارم بدکانها بودیم نشسته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص147). بر آنچه واقف گشتندی در اندرون و بیرون بازنمودندی. (تاریخ بیهقی ص659).
در دهن پاک خویش داشت مر آنرا
وز دهنش جز بدم نیامد بیرون.ناصرخسرو.
- بیرون از؛ خارج از. آنسوی :
که بیرون ازین پیکر قیرگون
نشانی دگر میدهد رهنمون.نظامی.
چون بنسبت روش خواجه و درویشان ایشان آن جمع هیچ محل اعتراض نیافتند سخنان بیرون از جاده بسیار گفتند. (انیس الطالبین ص189).
- بیرون از تقریر بودن؛ تقریر و بیان کردن نتوانستن. قدرت تقریر نداشتن : حالتی مشاهده کرده شد که از تقریر بیرون است. (انیس الطالبین ص77).
- بیرون از چیزی بودن؛ نبودن جزء چیزی. داخل و ضمیمهء آن نبودن. در عداد آن نبودن. از جنس آن نبودن. در میانهء آن نبودن. خارج از آن بودن : موسی عصا بیفکند اژدها گشت... جادوان ایمان آوردند و گفتند این کار از جادویی بیرون است. (مجمل التواریخ والقصص). آن خورند که در شرع حرام و آن کنند که بیرون از دین اسلام بود. (راحه الصدور).
- بیرون از صدر؛ دور از مسند. کنار صدر. نه بالای آن. نه روی مسند : خواجه... بیرون از صدر بنشست و دوات خواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 794).
- بیرون از فرمان؛ در فرمان نبودن. زیر فرمان نبودن :
زر و نعمت اکنون بده کآن تست
که بعد از تو بیرون ز فرمان تست.سعدی.
- بیرون از مردی بودن؛ از حد مردی دور بودن :
از این مایه گر لشکر افزون بود
ز مردی و از داد بیرون بود.فردوسی.
- بیرون این جهان؛ خارج از این دنیا : و معلوم رای ایشان گردد که بیرون این جهان صورت نمای بیمعنی عالمی دیگر است. (اسرارالتوحید ص2).
- بیرون پارس؛ خارج از پارس :
نه که بیرون پارس منزل نیست
شام و روم است و بصره و بغداد.
(از ترجمهء محاسن اصفهان ص2).
- بیرون خرگاه؛ خارج از خرگاه : منصور اندر... نشسته بود و غلامان را ساخته کرد کشتن او را [ ابومسلم ] از بیرون خرگاه. (تاریخ سیستان).
- بیرون طاقت؛ فوق طاقت. دور از حد طاقت و تحمل. خارج از طاقت : خواجهء بزرگ رنجی بزرگ بیرون طاقت بر خویش مینهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص369).
- بیرون نبودن از؛ خارج نبودن از :
آخر هر کس از دو بیرون نیست
یا برآوردنیست یا زدنیست
نه به آخر همه بفرساید
هر که انجام راست فرسدنیست.رودکی.
وگر زانکه دریای جیحون بدی
که کشتی ز دریا نه بیرون بدی.فردوسی.
|| بیش. زیاده. علاوه. علاوه بر. (یادداشت مؤلف) : و چین را بیرون از این نود ناحیت است عظیم. (حدود العالم). و قرب صد و پنجاه هزار سوار لشکر سلطان عرض داده بودند بیرون پیاده که صد هزار دیگر بودند. (تاریخ سیستان). و تواضعی داشت از حد بیرون. (تاریخ سیستان). در مطبخ او [ سلیمان ] هر روز چهل هزار گاو خرج شدی بیرون گوسپند و دیگر حیوانات. (ابوالفتوح رازی). کسوت خاص بیرون از قبای بجواهر و اسب نوبت و ساخت لعل و پیل... (راحه الصدور راوندی). و شصتهزار چهارپای بیرون گوسفند که تراکمه از دروازها رانده بودند. (جهانگشای جوینی).
گرچه بیرون ز رزق نتوان خورد
در طلب کاهلی نشاید کرد.سعدی.
- بیرون از، بیرونِ؛ بعلاوه. علاوه بر. گذشته از. علاوه بر این. جز از. غیر از. خارج از. بیش از : با وی دو هزار سوار ترک و هندو بیرون غلامان و خیل وی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص577). بیرون دبیری و مترجمی پیغامها بردی و آوردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 614). نهرهای بزرگ معروف بیرون از نهرهای تفاریق نهر طاب... (فارسنامهء ابن البلخی ص150). ذکر نهرهای معروف بزرگ اینست که یاد کرده آمد و بیرون از این بسیار نهرها هست و جویها. (فارسنامهء ابن البلخی ص 153). و غلامان بیرون از قانون قرار و قاعده هیچ از رعایا نیارستندی خواست. (نوروزنامه). بیرون از انوشیروان او را [ قباد را ] پسری بود قارن نام. (مجمل التواریخ والقصص). بیرون ازین هیچ نیافتم. (مجمل التواریخ والقصص). و اندر تاریخ احمدبن ابی یعقوب خواندم که بیرون از حسن و حسین کسانی که به پیغمبر ماننده بودند... (مجمل التواریخ والقصص). و روایت است که هزار خروار زر صامت در آنجا [ در تخت طاقدیس ] کرده بود بیرون از جواهر که قیمت آن بینهایت باشد. (مجمل التواریخ والقصص). بدانکه پیغمبران را و پادشاهان... را هر جایگاه بیرون از نام به لقبی خوانده اند. (مجمل التواریخ والقصص). پنجاه هزار درم حاصل کرد بیرون از هزینه و ضیعتی نیکو. (تاریخ طبرستان).
درویش و پادشه نشنیدم که کرده اند
بیرون ازین دو لقمهء روزی تناولی.سعدی.
حاصل مال اجارت ازین بازار هر سال مبلغ چهل هزار درم است بیرون از تکلفات عمال و توقعات حمال و... (ترجمهء محاسن اصفهان ص56).
بیرون ز آه سینه و از آتش جگر
بسیار سرد و گرم زمانه چشیده ام.
سپاهانی (از شرفنامهء منیری).
- || غیر از. بغیر از. بجز از. عدای. به استثنای : ولیدبن مغیره را پسری بود نام او عماره و بزرگ و ریش آور شده و اندر جوانان قریش ازو عاقلتر و نیکوروی تر نبود... و همهء مردمان بیرون از قریش او را دوست داشتندی و پدرش بدو ناز می کردی. (ترجمهء طبری بلعمی). و بیرون از لشکریان و سپاهیان بر اسپ ننشینند یعنی اهل بازار و روستا و محترفه. (سفرنامهء ناصرخسرو). نامها و عدد ایشان [ ساسانیان ] آنانک پادشاه شدند سی و یک پادشاه بیرون از بهرام شوبین و شهربراز که هر دو خارجی بودند... (فارسنامهء ابن البلخی ص19). رگها و شریانها که یاد کرده آمد چهل وهشت است، بیرون از این رگها که اندر دست و پای و سر و گردن است. (ذخیرهء خوارزمشاهی). یک دختر دارم و بیرون از وی کس ندارم. (چهارمقاله). پادشاهی ایشان دو هزار و چهارصد و بیست ویکسال و هفت ماه و اند روز بوده بیرون از کیومرث. (مجمل التواریخ والقصص).
بیرون ز یک پدر تو نغوشاک زاده ای
من تا به سی پدر همه دین دار و دین خرم.
سوزنی.
روز و شب است سیم سیاه و زر سپید
بیرون از این دو عمر ترا یک پشیز نیست.
خاقانی.
گفت بیرون ازین ندارم نام
خواه تیغم نمای و خواهی جام.نظامی.
بیرون جماعتی که از حکم چنگیزخان و قاآن از زحمات مؤنات معافند. (جهانگشای جوینی). اگر امراء دولت... نیز رغبت خانه نمایند و عرصهء گرمسیر خالی ماند غز را دیگر خصوم باشند بیرون از پادشاه اسلام. (المضاف الی بدایع الازمان ص41).
- بیرون (از) اعراض؛ علاوه بر اعراض. غیر از اعراض : و بیرون اعراض که یاد کرده شد بسیار عرضهای ظاهر است که بر احوال باطن نشان دهد. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
- بیرون از اندازه؛ زیاده از اندازه. بیش از اندازه : سخنان مزاح بیرون از اندازه میگویند با یکدیگر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص599).
- بیرون از حساب؛ اضافه و علاوه برشماره. بیشمار :
بنوری کز خلایق در حجابست
به انعامی که بیرون از حسابست.نظامی.
لطف او لطفی است بیرون از حساب
فضل او فضلی است افزون از شمار.سعدی.
- بیرون از حسد چیزی؛ علاوه و جز از حسد چیزی : و ایشان را بیرون از حسد فضل با او دشمنی بودی. (راحه الصدور راوندی).
- بیرون از ظریفی؛ علاوه و اضافه بر ظریفی :
ظریفی کرد و بیرون از ظریفی
نشاید کرد با مستان حریفی.نظامی.
- بیرون از علم چیزی؛ علاوه بر دانش آن چیز : بوصادق در علم آیتی بود و بسیار فضل بیرون از علم شرع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص206). مردمان او را شاعر شناسند اما بیرون از شاعری خود مردی فاضل است در نجوم و طب و ترسل. (چهارمقاله).
- بیرون از مزد؛ علاوه بر اجرت. غیر از مزد :و دایه را از پدر کودک منفعت بود گونه گونه و بیرون از مزد. (ترجمهء طبری بلعمی).
- بیرون یکروزه؛ علاوه از چیز لازم برای یک روز : آتش... اندرزد و هر جامه که داشتند بسوخت و هر طعامی که بیرون یکروزه بود بسوخت. (ترجمهء تاریخ یمینی).
|| به استثنای. جز. عدایِ. سوایِ. ورای. غیر از. (یادداشت مؤلف) :
هر آن بد کز اندیشه بیرون بود
ز بخشش بکوشش گذر چون بود.فردوسی.
زانکه این حال از دو بیرون نیست
یا قضا هست یا قضا نبود.ابن یمین.
- بیرون از آنکه؛ بغیر از آنکه. بغیر از. بجز. علاوه بر : هزار و چهارصد تا استر همه اختیار.... بود بیرون از آنک به هر شهری و نواحی بود. (راحه الصدور).
- || بدون اینکه. (یادداشت مؤلف).
- بیرون از سال؛ غیر از سال. به استثنای سال : خلافت معتصم چهارده سال و نه ماه و در تاریخ جریر بیرون از سال دو ماه گوید. (مجمل التواریخ).
|| مقابل خانگی: نان بیرون؛ که در خانه پخته نشود. که خانگی نباشد. || بیگانه. اجنبی. خارجی. (ناظم الاطباء). || مبال. مستراح. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بیرون رفتن شود. || مقابل درون. مقابل اندرون. بیرونی. خانهء مردان. مقابل اندرون و اندرونی. (یادداشت مؤلف) : پنج دینار باقیست و بیرون از آن از حطام دنیا در اندرون و بیرون خانه چیزی ذخیره نمانده. (جهانگشای جوینی). || ظاهر. ظاهری. (ناظم الاطباء). مقابل باطن و درون. (یادداشت مؤلف) : درون من در این یکیست با بیرونم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص315).
بموبد چنین گفت کای رهنمون
چه چیز آنکه خوانی همیش اندرون
دگر آنکه بیرونش خوانی همی
جز این نیز نامش ندانی همی.فردوسی.
سمعانی در کتاب الانساب خود ذیل بیرونی نویسد: نسبت باشد بخارج خوارزم و در خوارزم آنکه را از خود شهر نبود و از خارج آن باشد بیرونی گویند. (از انساب سمعانی).
(1) - پهلوی beron پارسی باستان duvariya + پسوند un. صورتی از بار، اجازه ورود و حضور در مجلس. (حاشیهء برهان چ معین).
(2) - همچنین «بُرون».
(3) - بُزه؛ جوزا.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.