بی خلل
[خَ لَ] (ص مرکب) بی عیب. درست و بی غل و غش :
رادمرد و کریم و بی خلل است
راد و یکخوی و یکدل و یکتاست.فرخی.
حشمت او هست اصل و کار دیوان هست فرع
فرع باشد بی خلل چون اصل باشد استوار.
معزی.
|| بی رخنه. بی شکاف. رجوع به خلل شود.
رادمرد و کریم و بی خلل است
راد و یکخوی و یکدل و یکتاست.فرخی.
حشمت او هست اصل و کار دیوان هست فرع
فرع باشد بی خلل چون اصل باشد استوار.
معزی.
|| بی رخنه. بی شکاف. رجوع به خلل شود.