بی حمیت
[حَ می یَ] (ص مرکب) بر قیاس معنی حریت. (آنندراج). بی ننگ و عار. بی نام و ننگ. بی غیرت. (یادداشت بخط مؤلف) :
توبه کند شیر ز شیری هگرز
گرچه شتر کاهل و بی حمیت(1) است.
ناصرخسرو.
بددل دزد و جلد و بی حمیت
روبه و شیر و گرگ و کفتارند.ناصرخسرو.
از آن بی حمیت بباید گریخت
که نامردیش آب مردم بریخت.سعدی.
ببین آن بی حمیت را که هرگز
نخواهد دید روی نیک بختی.سعدی.
(1) - در دو شاهد نخست به ضرورت شعری بدون تشدید و به سکون «م» آمده است.
توبه کند شیر ز شیری هگرز
گرچه شتر کاهل و بی حمیت(1) است.
ناصرخسرو.
بددل دزد و جلد و بی حمیت
روبه و شیر و گرگ و کفتارند.ناصرخسرو.
از آن بی حمیت بباید گریخت
که نامردیش آب مردم بریخت.سعدی.
ببین آن بی حمیت را که هرگز
نخواهد دید روی نیک بختی.سعدی.
(1) - در دو شاهد نخست به ضرورت شعری بدون تشدید و به سکون «م» آمده است.