بیحضور
[حُ] (ص مرکب) غایب. || غافل و بی خبر. (ناظم الاطباء) :
ترا که در لب نوشین هزار گونه شفاست
چرا همیشه مرا بیحضور باید داشت؟
ملاشانی تکلو (از آنندراج)(1).
|| مضطرب. || آزرده و رنجیده. || خشمناک. (ناظم الاطباء).
(1) - بمعنی دیگر نیز ایهام دارد.
ترا که در لب نوشین هزار گونه شفاست
چرا همیشه مرا بیحضور باید داشت؟
ملاشانی تکلو (از آنندراج)(1).
|| مضطرب. || آزرده و رنجیده. || خشمناک. (ناظم الاطباء).
(1) - بمعنی دیگر نیز ایهام دارد.