بی باکی
(حامص مرکب) شجاعت. دلاوری. تهور :
پادشا گشت آرزو بر تو ز بی باکی تو
جان و دل بایدت داد این پادشا را باژ و ساو.
ناصرخسرو.
هرچه بر تو آید از ظلمات و غم
آن ز بی باکی و گستاخی است هم.مولوی.
چو دانست کز خشم نتوان گریخت
به بی باکی آن تیر ترکش بریخت.سعدی.
|| گستاخی. شوخی :
این چه بی شرمی و بی باکی و بیدادگریست
جای آنست که باید به شما بر بگریست.
منوچهری.
|| بی قیدی. پای بند نبودن به دین و رسم :
کام را از گرد بی باکی به آب دین بشوی
تا بدو بتوانی از میوه و شراب دین مزید.
ناصرخسرو.
پادشا گشت آرزو بر تو ز بی باکی تو
جان و دل بایدت داد این پادشا را باژ و ساو.
ناصرخسرو.
هرچه بر تو آید از ظلمات و غم
آن ز بی باکی و گستاخی است هم.مولوی.
چو دانست کز خشم نتوان گریخت
به بی باکی آن تیر ترکش بریخت.سعدی.
|| گستاخی. شوخی :
این چه بی شرمی و بی باکی و بیدادگریست
جای آنست که باید به شما بر بگریست.
منوچهری.
|| بی قیدی. پای بند نبودن به دین و رسم :
کام را از گرد بی باکی به آب دین بشوی
تا بدو بتوانی از میوه و شراب دین مزید.
ناصرخسرو.