بهرامه
[بَ مَ / مِ] (اِ) جامهء سبز. (برهان). جامهء سبز و بهرامج معرب بهرامه است. (آنندراج). || ابریشم. (برهان). ابریشم پیله. (آنندراج) (رشیدی) :
کفن حله شد کرم بهرامه را
که ابریشم از جان کند جامه را(1).
رودکی (از انجمن آرا).
|| بیدمشک. (برهان) (رشیدی). بیدمشک و آنرا کله موش نیز گویند و معرب آن بهرامج است. (جهانگیری). رجوع به بهرامج شود.
(1) - ن ل: کز ابریشم تن کند جامه را.
کفن حله شد کرم بهرامه را
که ابریشم از جان کند جامه را(1).
رودکی (از انجمن آرا).
|| بیدمشک. (برهان) (رشیدی). بیدمشک و آنرا کله موش نیز گویند و معرب آن بهرامج است. (جهانگیری). رجوع به بهرامج شود.
(1) - ن ل: کز ابریشم تن کند جامه را.