بهار

معنی بهار
[بَ] (اِ)(1) فصل ربیع است؛ یعنی بودن آفتاب در برج حمل و ثور و جوزا. (از جهانگیری). فصل ربیع و آن در بلاد اقلیم چهارم و پنجم و ششم، مدت ماندن آفتاب است در حمل و ثور و جوزا و در اقلیم دوم و سوم مدت ماندن آفتاب در حوت و حمل. (غیاث). ترجمهء ربیع. و آن بودن آفتاب در برج بره و گاو و دوپیکر باشد و آن مشهور است. (آنندراج) :
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانا نگرید چنین ابر زار.ابوشکور.
ز شیراز آن نامهء شهریار
چو رخشنده گل شد بوقت بهار.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2459).
هوا خوش نگار و زمین پرنگار
تو گفتی به تیر اندر آمد بهار.فردوسی.
چنانکه این زمستان، فصل بهار آنجا باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص367).
چو باغی از مه و پروین بهارش
بهاری از گل و سوسن نگارش.
(ویس و رامین).
شادی بدین بهار چو می بینی
چون بوستان خسرو و صحرا را.
ناصرخسرو.
ترا کنون که بهار است جهد آن نکنی
که نانکی بکف آری مگر زمستان را.
ناصرخسرو.
در سفر باغ و بوستان و بهار
منزل و جای و رهگذار تو باد.مسعودسعد.
هرگاه که آفتاب به اول حمل رسد بهار باشد، تا به اول سرطان. (ذخیرهء خوارزمشاهی). به فصل بهار به بادغیس بود... و لشکری از بهار و تابستان برخورداری تمام یافتند از عمر خویش. (چهارمقالهء نظامی عروضی چ معین صص49 - 50). چون بهار درآمد اسبان به بادغیس فرستادند. (چهارمقاله ایضاً ص51).
عمر است بهار نخل بندان
کش هر نفسی خزان ببینم.خاقانی.
نیست شب کز رخ و سرشک بهم
صد بهار و خزان نمی یابم.خاقانی.
- بهار عمر؛ کنایه از دوران جوانی :
ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
باز آ که ریخت بی گل رویت بهار عمر.
حافظ.
- بهار حسن؛ ابتدای جوانی و شادابی و زیبائی :
خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو.
حافظ.
- بهار دل؛ کنایه از شادمانی و سرور است :
بهشتی گل و ارغوان و سمن
شکفته بهار دل و جان من.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- امثال: با یک گل بهار نمیشود.
سالی که نکوست از بهارش پیداست.
مثل ابر بهار گریستن؛ کنایه از اشک فراوان ریختن.
مثل بهار شوشتر.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. || گل و شکوفهء هر درخت، عموماً و گل و شکوفهء نارنج و سایر مرکبات، خصوصاً. (از برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). هر گل، عموماً و گل نارنج، خصوصاً. (غیاث) (رشیدی) (آنندراج) :
بدستی گلی داشتی آبدار
بدست دگر دسته ای از بهار.
(یادداشت بخط مؤلف بدون ذکر نام شاعر).
بهار و گلت هر دو با بوی و رنگ
چنان هیچ کس را نیاید بچنگ.
شمسی (یوسف و زلیخا).
برفتار و گفتار و بالا و تن
بهار و چمن بود و سرو و سمن.
شمسی (یوسف و زلیخا).
یکی کوه پرپلنگ یکی بیشه پرهزبر
یکی چرخ پرنجوم یکی باغ پربهار.فرخی.
جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن
باغش پر از بنفشه و راغش پر از بهار.
منوچهری.
چو هر سالی بهار آید بگلزار
بهار من نیارد جز یکی خار.
(ویس و رامین).
چنان کز بانگ رعد نوبهاران
برون آمد بهار از شاخساران.
(ویس و رامین).
کی غره شود دل حزینم
زین پس به بهار بوستانی.ناصرخسرو.
درخت آنگه برون آرد بهاری
که بشکافد سر هر شاخساری.(از جوینی).
رسم ترنج است که در روزگار
پیش دهد میوه پس آرد بهار.نظامی.
گل بی آفت باد خزانی
بهاری تازه بر شاخ جوانی.نظامی.
گلا و تازه بهارا تویی که عارض تو
طراوت گل و بوی بهار من دارد.سعدی.
گر بهار و لاله و نسرین نروید گو مروی
پرده برداری بهار و لاله و نسرین من.
سعدی.
|| در شواهد ذیل به معنی گیاه، سبزه و علوفهء سبز ظهور دارد :
آمد آن بلبل چمیده بباغ
آمد آن آهوی چریده بهار.فرخی.
چون ستوران بهار نیکو بخوردند و بتن و توش خویش بازرسیدند. (چهارمقالهء نظامی چ معین ص49). لشکر او از سفر مازندران کوفته بودند و سلاحها به نم تباه شده و چهارپای بهار ناخورده. (راحه الصدور راوندی). || گیاهی است از تیرهء مرکبان که چهارگونه از آن شناخته شده. گلهایش زردرنگ و در کوهستانهای اروپای مرکزی و جنوبی و آسیای غربی و مرکزی میروید و بعنوان گل زینتی نیز در باغها کاشته میشود. گل گاوچشم. اقحوان اصفر. (فرهنگ فارسی معین). نام گلی است زرد که آن را گل گاوچشم خوانند و بعضی گویند به این معنی، عربی است. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری). گل گاوچشم. (رشیدی). اسم نوع اصفر اقحوان است. (تحفهء حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). گاوچشم است و از اسفرمها است. (ذخیرهء خوارزمشاهی). اقحوان اصفر. خبزالغراب. مقارجه. املال. گاوچشم(2) و قسم کوچک آنرا عین الحجل گویند. احداق المرض. عین اغلی. (یادداشت بخط مؤلف). || بت که بعربی صنم خوانند. (برهان). بت و صنم. (ناظم الاطباء). بت که ترجمهء صنم است. (آنندراج) :
بهارش تویی غمگسارش تویی
بدین تنگ زندان زوارش تویی.فردوسی.
نیکوانی چو نگار اندر پیش
دلبرانی چو بهار اندر بر.فرخی.
آنکه اندر زیر تاج گوهر و دیبای شعر
چون نگار آزر است و چون بهار برهمن.
منوچهری.
|| زیبا. خوش اندام :
سخن با رخش رامین گفت یکسر
بدو گفت ای بهار کوه پیکر.(ویس و رامین).
بهاری بدی چون نگار بهشت
نمانی کنون جز بپژمرده کشت.اسدی.
|| بتخانه و آتشکده. (آنندراج) (جهانگیری) (رشیدی). آتشخانه و نام بتخانه. (غیاث) :
بسته حریر دارد و وشّی معمدا
از نقش و از نگار همه خوب چون بهار.
معروفی.
سرایهای چو آهنگ مانوی پرنقش
بهارهای چو دیبای خسروی بنگار.فرخی.
آه و دردا که همه برهمنان همه هند
جای سازند بتان را دگر از نو به بهار.
فرخی.
وثاق از او چو بهار است و او در او چو صنم
سرای از او چو بهشت است و او در او چو خرد.
فرخی.
زیب معنی بایدت اینک شنیدی زین پسر
نقش باقی بایدت رو معتکف شو در بهار.
سنایی.
بهاری دل افروز در بلخ بود
کزو تازه گل را دهن تلخ بود.نظامی.
|| (اِخ) بتخانهء هند. (مفاتیح). || بتخانهء چین. || آتشکدهء ترکستان. || خانهء طلاکاری و منقش. (برهان) (ناظم الاطباء). || حرم پادشاهان و سلاطین. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || درخت خرما، اسم فارسی آن طلع کور است. (تحفهء حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). || قسم نر خرما اسم قفور است و آنرا کفری نامند. (فهرست مخزن الادویه). قسم نر خرما اسم قفور است و او را کهری نامند. (تحفهء حکیم مؤمن). || جامهء نفیس. (غیاث). || یکی از دستگاهها و ادوار ملایم در موسیقی. (فرهنگ فارسی معین). || وزنه ای است هندی. (حاشیهء برهان چ معین).
(1) - پهلوی «وهار» vahar، پارسی باستان «ثوره واهره»thura - vahara (ثوره واهره ماه دوم هخامنشی است). گیلکی «بهار» فریزندی و یرنی بهار. (از حاشیهء برهان چ معین).
(2) - Buphthalme.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.