بوم
(ع اِ) جغد(1) و آن پرنده ای است که به نحوست اشتهار دارد. و بعضی گویند بوم پرنده ای است از جنس جغد، لیکن بسیار بزرگ و سر و گوش و چشمهای او بگربه میماند و شبها شکار کند و روزها پرواز نتواند کرد مگر چند قدمی. و بعضی گویند به این معنی، عربی است. (برهان) (آنندراج). بوم و بومه. جغد. و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جغد. بوف. (فرهنگ فارسی معین) :
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید
وز بد زاغ بوم را چه رسید.رودکی.
چو کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم و بدآغال چو دمنه همه سال.
معروفی.
همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن
گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته است.
عماره.
هر آن کس را که باشد راهبر بوم
نبیند جز که ویرانی بر و بوم.ناصرخسرو.
گر ز خورشید بوم بی نیروست
از پی ضعف خود نه از پی اوست.سنایی.
تو ز آشیانه باز سپید خاسته ای
ز بازخانه نپرد بهیچ حالی بوم.سوزنی.
خاقانیا ز گیتی چون جویی آشنایی
خواهی ز بوم و کرکس تو سایهء همایی.
خاقانی.
و بوم اعتقاد ایشان که در ظلمت کفر، بصدای بدعت، نوحه میکرد در دام اسلام افکند. (ترجمهء تاریخ یمینی چ1 تهران ص348).
ماری تو که هر کرا ببینی بزنی
یا بوم که هر کجا نشینی بکنی.سعدی.
کس نیاید بزیر سایهء بوم
ور همای از جهان شود معدوم.سعدی.
(1) - Hibou.
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید
وز بد زاغ بوم را چه رسید.رودکی.
چو کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم و بدآغال چو دمنه همه سال.
معروفی.
همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن
گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته است.
عماره.
هر آن کس را که باشد راهبر بوم
نبیند جز که ویرانی بر و بوم.ناصرخسرو.
گر ز خورشید بوم بی نیروست
از پی ضعف خود نه از پی اوست.سنایی.
تو ز آشیانه باز سپید خاسته ای
ز بازخانه نپرد بهیچ حالی بوم.سوزنی.
خاقانیا ز گیتی چون جویی آشنایی
خواهی ز بوم و کرکس تو سایهء همایی.
خاقانی.
و بوم اعتقاد ایشان که در ظلمت کفر، بصدای بدعت، نوحه میکرد در دام اسلام افکند. (ترجمهء تاریخ یمینی چ1 تهران ص348).
ماری تو که هر کرا ببینی بزنی
یا بوم که هر کجا نشینی بکنی.سعدی.
کس نیاید بزیر سایهء بوم
ور همای از جهان شود معدوم.سعدی.
(1) - Hibou.