بوق
[بَ] (ع مص) بدی و خصومت آوردن. || رسیدن قوم را داهیهء سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). داهیه به کسی رسیدن. (المصادر زوزنی). || دزدیدن مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پیدا شدن از غیب: باق بک؛ پیدا شد بر تو از غیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || یورش کردن و به ستم کشتن: باق القوم علیه؛ یورش کردند و به ستم کشتند او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فراز کردن: باق به؛ فراز کرد وی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || تباه و هلاک شدن مال. || ستم کردن کسی بر کسی. || درآمدن بر قومی بی اجازت ایشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).