بوسیدن
[دَ] (مص) بوسه دادن. (آنندراج). بوسه دادن. بوس کردن. ماچ کردن. (فرهنگ فارسی معین). بوسه زدن. بوسه کردن. (ناظم الاطباء). تقبیل :
ز مشکوی شیرین بیامد برش
ببوسید پای و دو دست و سرش.فردوسی.
ببوسید رستهم تخت ای شگفت
نیا را یکی نو ستایش گرفت.فردوسی.
بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار
کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن.
حافظ (دیوان چ غنی ص270).
دست و پای باغبان بوسیدن از دون همتی است
سعی کن تا با کلید این در برویت وا شود.صائب.
- وا بوسیدن؛ اعراض کردن. (آنندراج).
ز مشکوی شیرین بیامد برش
ببوسید پای و دو دست و سرش.فردوسی.
ببوسید رستهم تخت ای شگفت
نیا را یکی نو ستایش گرفت.فردوسی.
بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار
کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن.
حافظ (دیوان چ غنی ص270).
دست و پای باغبان بوسیدن از دون همتی است
سعی کن تا با کلید این در برویت وا شود.صائب.
- وا بوسیدن؛ اعراض کردن. (آنندراج).