بنساله
[بُ لَ / لِ] (ص مرکب) سالخورده و کهن. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
نگشته زین پرند سبز شاخ بید بنساله
چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر ژاله.
رودکی (از آنندراج).
نگشته زین پرند سبز شاخ بید بنساله
چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر ژاله.
رودکی (از آنندراج).