بلبله
[بُ بُ لَ / لِ] (از ع، اِ) بلبله. کوزهء لوله دار. (برهان). ظرف آب لوله دار شبیه آفتابه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع بلبله شود. || صراحی. (غیاث اللغات). آوند شراب. (دهار). کوزهء شراب. ابریق می. صراحی. (فرهنگ فارسی معین) :
بقدح بلبله را بسجود آور زود
که همی بلبل بر سرو کند بانگ نماز.
منوچهری.
ز می بلبله گونهء گل گرفت
بم و زیر آوای بلبل گرفت.اسدی.
دو دیده به خوبان مشکین کله
به بلبل دو گوش و به کف بلبله.اسدی.
شراب روان شدن به بسیار قدحها و بلبله ها. (تاریخ بیهقی ص511).
دفتر پر کن ز فعل نیک که یکچند
بلبله کردی تهی به غلغل بلبل.ناصرخسرو.
همچو بلبل لحن و دستانها زنند
چون لبالب شد چمانه و بلبله.ناصرخسرو.
درخت شد دم طاوس و غنچه شد سر طوطی
ز حلق بلبله باید گشود خون کبوتر.سلمان.
چون بلبله دهان به دهان قدح برد
گویی که عروه بال به عفرا برافکند.خاقانی.
بلبله چون کبک خون گرفته به منقار
کز دهنش نالهء حمام برآمد.خاقانی.
بلبله در سماع مرغ آسا
از گلو عقد گوهر افشانده ست.خاقانی.
وقت آنست که برسماع بلبل بلبله نوشیم. (سندبادنامه ص136).
ز آوازهء آن دو بلبل مست
هر بلبله ای که بود بشکست.نظامی.
شده بلبله بلبل انجمن
چو کبک دری قهقهه در دهن.نظامی.
ز گریهء بلبله وز نالهء بلبل
گره بر دل زده چون غنچهء گل.نظامی.
|| ظرفی که در آن قهوه جوشانند. قهوه جوش. (فرهنگ فارسی معین). || آواز صراحی. (غیاث اللغات). صدا و آواز صراحی. (برهان) (آنندراج). صدا و آواز صراحی هنگام ریختن می. (فرهنگ فارسی معین).
بقدح بلبله را بسجود آور زود
که همی بلبل بر سرو کند بانگ نماز.
منوچهری.
ز می بلبله گونهء گل گرفت
بم و زیر آوای بلبل گرفت.اسدی.
دو دیده به خوبان مشکین کله
به بلبل دو گوش و به کف بلبله.اسدی.
شراب روان شدن به بسیار قدحها و بلبله ها. (تاریخ بیهقی ص511).
دفتر پر کن ز فعل نیک که یکچند
بلبله کردی تهی به غلغل بلبل.ناصرخسرو.
همچو بلبل لحن و دستانها زنند
چون لبالب شد چمانه و بلبله.ناصرخسرو.
درخت شد دم طاوس و غنچه شد سر طوطی
ز حلق بلبله باید گشود خون کبوتر.سلمان.
چون بلبله دهان به دهان قدح برد
گویی که عروه بال به عفرا برافکند.خاقانی.
بلبله چون کبک خون گرفته به منقار
کز دهنش نالهء حمام برآمد.خاقانی.
بلبله در سماع مرغ آسا
از گلو عقد گوهر افشانده ست.خاقانی.
وقت آنست که برسماع بلبل بلبله نوشیم. (سندبادنامه ص136).
ز آوازهء آن دو بلبل مست
هر بلبله ای که بود بشکست.نظامی.
شده بلبله بلبل انجمن
چو کبک دری قهقهه در دهن.نظامی.
ز گریهء بلبله وز نالهء بلبل
گره بر دل زده چون غنچهء گل.نظامی.
|| ظرفی که در آن قهوه جوشانند. قهوه جوش. (فرهنگ فارسی معین). || آواز صراحی. (غیاث اللغات). صدا و آواز صراحی. (برهان) (آنندراج). صدا و آواز صراحی هنگام ریختن می. (فرهنگ فارسی معین).