بلاله
[بَ لَ] (ع مص) مبتلی شدن به چیزی و درآویختن بدان. (از منتهی الارب). آزموده شدن به چیزی و درآویخته شدن به آن. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). بَلل. بُلول. و رجوع به بلل و بلول شود. || یافتن و دانستن: ما بللت به؛ نیافتم و ندانستم آن را. (از منتهی الارب).