بلاد
[بِ] (ع اِ) جِ بَلده. (منتهی الارب). جِ بَلد و بلده. (از اقرب الموارد). شهرها. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) : از برای... ترتیب بلاد... انبیا را بعثت کرد. (سندبادنامه ص3). مصالح بلاد... متفرق گردد. (سندبادنامه ص5). منابر بلاد آفاق به القاب و خطاب عالی آراسته گردد. (سندبادنامه ص10). برخی از بلاد از قبضهء تصرف او به در رفت. (گلستان). أقوس؛ بلاد دور. (منتهی الارب). || ناحیه ها. نواحی. (فرهنگ فارسی معین) :
ز بهر آنکه بتان را همی پرستیدند
مخالفان بدی اندر آن بلاد و دیار.فرخی.
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم.حافظ.
|| این کلمه درترکیب اسماء امکنه برای افادهء مفهوم مملکت و کشور بکار رود، مثلاً بلادالعرب، به عربستان و بلادالروم به مملکت رومیان اطلاق شود. (از فرهنگ فارسی معین) : خرج واحد فی قرب ینوف القفاف فوق قریه الهجر من بلادالاهنوم فی زمن الامام شرف الدین علیه السلام.... (الجماهر بیرونی ص271). و أما مواضع تکثر شهرتها، واحد بجبل الشرق من بلاد انس یسمی الرکن... (الجماهر بیرونی ص271).
کاروان مهرگان از خزران آمد
یا ز اقصای بلاد چینیان آمد.منوچهری.
بلاد هند از لب جیحون بود تا شط فرات. (فارسنامهء ابن البلخی ص98). روی به بلاد هند نهادند و ملک هند معروفان را در میان داشت و صلح کردند. (فارسنامهء ابن البلخی ص82). از حد جیحون تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسیان. (فارسنامهء ابن البلخی ص120). چون بلاد عراق و پارس بدست لشکر اسلام فتح شد.... (کلیله و دمنه). که در بلاد اسلام چنان شهری نشان میدهند و در دیار کفر. (کلیله و دمنه). در سالی پنجاه هزار کم و بیش از بردهء کافر و کافرزاده از دیار کفر به بلاد اسلام می آورند. (کلیله ودمنه). پس هریک را از اطراف بلاد حصه ای معین کرد. (گلستان).
- بلاد اسلام و بلادالاسلام؛ مملکت اسلام :ان هذه النسخ بعد تمامها انما یبعثها المتولی لتلک الاوقاف الی بلده من معظمات بلاد الاسلام، العربیه الی بلاد العرب و الفارسیه الی بلاد العجم... (از وقف نامهء خواجه رشیدالدین فضل الله در مقدمهء نسخهء جامع التصانیف الرشیدیه بنقل از سعدی تا جامی ص95).
- بلاد افرنج؛ مملکت فرنگ. رجوع به افرنج شود.
- بلادالبربر؛ مملکت بربر. رجوع به بربر شود.
- بلادالبهش؛ حجاز، بدان جهت که«بهش» در آنجا روید. رجوع به بهش شود.
- بلادالثلج؛ سرزمین برف. سیبریه. (یادداشت مرحوم دهخدا). مرحوم احمد بهمنیار در تعلیقات خود بر تاریخ بیهق چنین آرد: در مأخذهایی که در دسترس بود این نام یافته نشد و بطوری که از قرائن برمی آید نام قسمت کوهستانی میان هندوستان و ترکستان است که بیرونی در التفهیم، در آنجا که عقیدهء هندوان را دربارهء قبه الارض ذکر می کند، بدان اشاره کرده است، بدین عبارت: کوههای سردسیر با برفها که میان هندوستان اند و میان زمین ترک - انتهی. و نیز میتوان حدس زد که مراد پامیر و هیمالیا است. بلاد ثلج. و رجوع به بلاد ثلج در همین ترکیبات شود : چهل و هشتم [ از ولایات مشهور و نواحی که در ربع معمور عالم هست ] ولایت بلادالثلج. (تاریخ بیهق ص19). و برودت هوا و شدت سرما بحدی انجامید که تمامیت اقالیم حکم بلادالثلج گرفت. (جهانگشای جوینی).
- بلادالجبال؛ مملکت جبال. نواحی مرکزی وغربی ایران که شامل اصفهان، کاشان، ساوه، لرستان، همدان، قزوین، زنجان تا کرمانشاهان امروزی بوده است. و رجوع به جبال شود.
- بلادالجبل؛ مملکت جبل. رجوع به جبل شود.
- بلادالخاضعین؛ ترجمهء لقبی است که در قدیم به ایران یا فارس میداده اند. ایران.
- || سرو سرافکنده.
- || جقه. بته جقه ای. دارای نقش سرو سرافکنده. (یادداشت مرحوم دهخدا). ابن البلخی در فارسنامه (ص 8) گوید: فرس جمع فارس و معنی فرس پارسایانست و به تازی چنین نویسند و پارسی را فارسی نویسند - انتهی. و مرحوم دهخدا راجع به بلادالخاضعین که در نامهء تنسر ذکر شده است با اشاره به مطلبی که در فارسنامهء ابن البلخی آمده در یادداشتی مینویسد: بلادالخاضعین [ در نامهء تنسر ] گمان می کنم ترجمهء کلمهء پارس باشد نه بمعنی امروز پارسا، بلکه به معنی فروتن.
- بلادالدیلم؛ مملکت دیلم. سرزمین دیلمستان. رجوع به دیلم شود.
- بلادالروم؛ مملکت روم. رجوع به روم شود.
- بلادالزنج؛ مملکت زنج. زنگبار. رجوع به زنگبار شود.
- بلادالعجم؛ مملکت عجم. مملکت فارس. مملکت ایران. رجوع به عجم شود : وکذا کان الامر لبنی بویه الذین ببلاد العجم [ وجد علی بعض نقودهم:عمادالدوله والدین ] . (النقودالعربیه ص123). و رجوع به بلاد اسلام در همین ترکیبات شود.
- بلادالعرب؛ مملکت عرب. عربستان. رجوع به بلاد اسلام در همین ترکیبات، و عرب و عربستان شود.
- بلادالفرس؛ مملکت فرس. مملکت ایران :و کذا علی نقود بعض السلاطین البحریه، و علی نقود بنی بویه فی بلاد الفرس: صمصام الدوله، و ضیاءالدین. (النقود العربیه ص132).
- بلادالفرنج؛ فرنگ. فرنگستان. و رجوع به بلاد افرنج شود : فقد قلّت الفضه لاستهلاکها فی السروج و... انقطاع واصلها الی الدیار المصریه من بلادالفرنج و غیرها. (النقودالعربیه ص117).
- بلادالفِلفِل؛ از شهرهای اقلیم سوم، که نام آن منیبار است : الاقلیم الثالث من مشرق الارض، الصین الشمالیه و البحریه الساحلیه و بلادالفلفل وبلادالهیاطله. (نخبه الدهر دمشقی ص20). ثم یلی ذلک [ یلی مدینه هنوّر ]مدینه منیبار و تسمی بلادالفلفل و فیها من مدن الامهات فاکنور... و مدینه صیمور... (نخبه الدهر ص173). و لم أر أحدا غلب أحدا علی مملکته الاّ قوم تتلو بلادالفلفل. (اخبارالصین و الهند ص236).
- بلادالقرظ؛ یمن، بدان جهت که روئیدنگاه قرظ است. و رجوع به قرظ شود.
- بلادالمشرق؛ ممالک شرق. مقصود مصر و ممالک عربی زبانی است که جزء بلاد المغرب بشمار نیایند از قبیل عراق و شام و حجاز وغیره. رجوع به بلادالمغرب در همین ترکیبات شود.
- بلادالمغرب؛ کشورهایی را که میان مصر و اقیانوس اطلس واقع بودند مغرب مینامیدند که مقصود الجزایر، مراکش، تونس، لیبی، و اندلس است. (از ترجمهء مقدمهء ابن خلدون ج 1 ص42) : منذ سنه ست وثمانمائه فی جهات الارض کلها عند کل امه من الامم کالفرس و الروم و... ثم فی الدوله الاسلامیه من حین ظهورها... کبنی امیه بالشام... العلویین بطبرستان و بلادالمغرب و دیار مصر...و دوله المغل ببلاد المشرق. (النقودالعربیه ص66).
- بلاد ترک؛ مملکت ترک. سرزمین ترکان. ترکستان. رجوع به ترک و ترکستان شود.
- بلاد ترکستان؛ مملکت ترکستان. بلاد ترک. رجوع به ترک و ترکستان شود.
- بلاد ثلج؛ منطقهء منجمد شمالی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- || سیبری. (یادداشت مرحوم دهخدا). بلادالثلج.
- || هیمالیا و پامیر. و رجوع به بلادالثلج درهمین ترکیبات شود.
- بلاد زنج؛ بلادالزنج. زنگبار. رجوع به زنج و زنگبار شود.
- بلاد شاپور: بلاد شاپور میان پارس و -خوزستان است.؛ نواحی خراب و بروزگار قدیم نخست آباد بوده ست اما اکنون خراب شده ست و گرمسیر ومعتدل است وآبهای روان دارد. (فارسنامهء ابن البلخی ص147). بلاد شاپور ناحیتی چند است مابین فارس و خوزستان و هوایش معتدل به گرمی مایل و آب روان بسیار دارد و اکثر خراب است. (نزهه القلوب ج3 ص127).
- بلاد شام؛ مملکت شام. رجوع به شام شود.
- بلاد عجم؛ بلادالعجم. مملکت ایران. مملکت فارس. رجوع به بلادالعجم در همین ترکیبات و عجم در ردیف خود شود.
- بلاد فرس؛ بلادالفرس. مملکت فرس. مملکت فارس. رجوع به بلادالفرس در همین ترکیبات و فرس در ردیف خود شود.
- بلاد مجاهدبن عبدالله؛ نام دیگر آن، جزیره است و در شرق اندلس واقع است و اهل اندلس از مطلق جزیره همین اراده کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و أهل الاندلس اذا أطلقوا الجزیره أرادوا بها بلاد مجاهدبن عبدالله شرقی اندلس. (روضات الجنات ص65).
- بلاد وادی النیل؛ شهرهایی که در درهء نیل واقع است : و علی یدالترک دخلت [ بِربَنجیس ] فی بلاد وادی النیل. (النقود العربیه ص167). تِمِشلِک، نقد فضی مصری کان معروفا فی بلاد وادی النیل. (النقود العربیه ص171).
- بلاد یمن؛ مملکت یمن. رجوع به یمن شود.
- تخطیط بلاد؛ علم جغرافی. (ناظم الاطباء).
ز بهر آنکه بتان را همی پرستیدند
مخالفان بدی اندر آن بلاد و دیار.فرخی.
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم.حافظ.
|| این کلمه درترکیب اسماء امکنه برای افادهء مفهوم مملکت و کشور بکار رود، مثلاً بلادالعرب، به عربستان و بلادالروم به مملکت رومیان اطلاق شود. (از فرهنگ فارسی معین) : خرج واحد فی قرب ینوف القفاف فوق قریه الهجر من بلادالاهنوم فی زمن الامام شرف الدین علیه السلام.... (الجماهر بیرونی ص271). و أما مواضع تکثر شهرتها، واحد بجبل الشرق من بلاد انس یسمی الرکن... (الجماهر بیرونی ص271).
کاروان مهرگان از خزران آمد
یا ز اقصای بلاد چینیان آمد.منوچهری.
بلاد هند از لب جیحون بود تا شط فرات. (فارسنامهء ابن البلخی ص98). روی به بلاد هند نهادند و ملک هند معروفان را در میان داشت و صلح کردند. (فارسنامهء ابن البلخی ص82). از حد جیحون تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسیان. (فارسنامهء ابن البلخی ص120). چون بلاد عراق و پارس بدست لشکر اسلام فتح شد.... (کلیله و دمنه). که در بلاد اسلام چنان شهری نشان میدهند و در دیار کفر. (کلیله و دمنه). در سالی پنجاه هزار کم و بیش از بردهء کافر و کافرزاده از دیار کفر به بلاد اسلام می آورند. (کلیله ودمنه). پس هریک را از اطراف بلاد حصه ای معین کرد. (گلستان).
- بلاد اسلام و بلادالاسلام؛ مملکت اسلام :ان هذه النسخ بعد تمامها انما یبعثها المتولی لتلک الاوقاف الی بلده من معظمات بلاد الاسلام، العربیه الی بلاد العرب و الفارسیه الی بلاد العجم... (از وقف نامهء خواجه رشیدالدین فضل الله در مقدمهء نسخهء جامع التصانیف الرشیدیه بنقل از سعدی تا جامی ص95).
- بلاد افرنج؛ مملکت فرنگ. رجوع به افرنج شود.
- بلادالبربر؛ مملکت بربر. رجوع به بربر شود.
- بلادالبهش؛ حجاز، بدان جهت که«بهش» در آنجا روید. رجوع به بهش شود.
- بلادالثلج؛ سرزمین برف. سیبریه. (یادداشت مرحوم دهخدا). مرحوم احمد بهمنیار در تعلیقات خود بر تاریخ بیهق چنین آرد: در مأخذهایی که در دسترس بود این نام یافته نشد و بطوری که از قرائن برمی آید نام قسمت کوهستانی میان هندوستان و ترکستان است که بیرونی در التفهیم، در آنجا که عقیدهء هندوان را دربارهء قبه الارض ذکر می کند، بدان اشاره کرده است، بدین عبارت: کوههای سردسیر با برفها که میان هندوستان اند و میان زمین ترک - انتهی. و نیز میتوان حدس زد که مراد پامیر و هیمالیا است. بلاد ثلج. و رجوع به بلاد ثلج در همین ترکیبات شود : چهل و هشتم [ از ولایات مشهور و نواحی که در ربع معمور عالم هست ] ولایت بلادالثلج. (تاریخ بیهق ص19). و برودت هوا و شدت سرما بحدی انجامید که تمامیت اقالیم حکم بلادالثلج گرفت. (جهانگشای جوینی).
- بلادالجبال؛ مملکت جبال. نواحی مرکزی وغربی ایران که شامل اصفهان، کاشان، ساوه، لرستان، همدان، قزوین، زنجان تا کرمانشاهان امروزی بوده است. و رجوع به جبال شود.
- بلادالجبل؛ مملکت جبل. رجوع به جبل شود.
- بلادالخاضعین؛ ترجمهء لقبی است که در قدیم به ایران یا فارس میداده اند. ایران.
- || سرو سرافکنده.
- || جقه. بته جقه ای. دارای نقش سرو سرافکنده. (یادداشت مرحوم دهخدا). ابن البلخی در فارسنامه (ص 8) گوید: فرس جمع فارس و معنی فرس پارسایانست و به تازی چنین نویسند و پارسی را فارسی نویسند - انتهی. و مرحوم دهخدا راجع به بلادالخاضعین که در نامهء تنسر ذکر شده است با اشاره به مطلبی که در فارسنامهء ابن البلخی آمده در یادداشتی مینویسد: بلادالخاضعین [ در نامهء تنسر ] گمان می کنم ترجمهء کلمهء پارس باشد نه بمعنی امروز پارسا، بلکه به معنی فروتن.
- بلادالدیلم؛ مملکت دیلم. سرزمین دیلمستان. رجوع به دیلم شود.
- بلادالروم؛ مملکت روم. رجوع به روم شود.
- بلادالزنج؛ مملکت زنج. زنگبار. رجوع به زنگبار شود.
- بلادالعجم؛ مملکت عجم. مملکت فارس. مملکت ایران. رجوع به عجم شود : وکذا کان الامر لبنی بویه الذین ببلاد العجم [ وجد علی بعض نقودهم:عمادالدوله والدین ] . (النقودالعربیه ص123). و رجوع به بلاد اسلام در همین ترکیبات شود.
- بلادالعرب؛ مملکت عرب. عربستان. رجوع به بلاد اسلام در همین ترکیبات، و عرب و عربستان شود.
- بلادالفرس؛ مملکت فرس. مملکت ایران :و کذا علی نقود بعض السلاطین البحریه، و علی نقود بنی بویه فی بلاد الفرس: صمصام الدوله، و ضیاءالدین. (النقود العربیه ص132).
- بلادالفرنج؛ فرنگ. فرنگستان. و رجوع به بلاد افرنج شود : فقد قلّت الفضه لاستهلاکها فی السروج و... انقطاع واصلها الی الدیار المصریه من بلادالفرنج و غیرها. (النقودالعربیه ص117).
- بلادالفِلفِل؛ از شهرهای اقلیم سوم، که نام آن منیبار است : الاقلیم الثالث من مشرق الارض، الصین الشمالیه و البحریه الساحلیه و بلادالفلفل وبلادالهیاطله. (نخبه الدهر دمشقی ص20). ثم یلی ذلک [ یلی مدینه هنوّر ]مدینه منیبار و تسمی بلادالفلفل و فیها من مدن الامهات فاکنور... و مدینه صیمور... (نخبه الدهر ص173). و لم أر أحدا غلب أحدا علی مملکته الاّ قوم تتلو بلادالفلفل. (اخبارالصین و الهند ص236).
- بلادالقرظ؛ یمن، بدان جهت که روئیدنگاه قرظ است. و رجوع به قرظ شود.
- بلادالمشرق؛ ممالک شرق. مقصود مصر و ممالک عربی زبانی است که جزء بلاد المغرب بشمار نیایند از قبیل عراق و شام و حجاز وغیره. رجوع به بلادالمغرب در همین ترکیبات شود.
- بلادالمغرب؛ کشورهایی را که میان مصر و اقیانوس اطلس واقع بودند مغرب مینامیدند که مقصود الجزایر، مراکش، تونس، لیبی، و اندلس است. (از ترجمهء مقدمهء ابن خلدون ج 1 ص42) : منذ سنه ست وثمانمائه فی جهات الارض کلها عند کل امه من الامم کالفرس و الروم و... ثم فی الدوله الاسلامیه من حین ظهورها... کبنی امیه بالشام... العلویین بطبرستان و بلادالمغرب و دیار مصر...و دوله المغل ببلاد المشرق. (النقودالعربیه ص66).
- بلاد ترک؛ مملکت ترک. سرزمین ترکان. ترکستان. رجوع به ترک و ترکستان شود.
- بلاد ترکستان؛ مملکت ترکستان. بلاد ترک. رجوع به ترک و ترکستان شود.
- بلاد ثلج؛ منطقهء منجمد شمالی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- || سیبری. (یادداشت مرحوم دهخدا). بلادالثلج.
- || هیمالیا و پامیر. و رجوع به بلادالثلج درهمین ترکیبات شود.
- بلاد زنج؛ بلادالزنج. زنگبار. رجوع به زنج و زنگبار شود.
- بلاد شاپور: بلاد شاپور میان پارس و -خوزستان است.؛ نواحی خراب و بروزگار قدیم نخست آباد بوده ست اما اکنون خراب شده ست و گرمسیر ومعتدل است وآبهای روان دارد. (فارسنامهء ابن البلخی ص147). بلاد شاپور ناحیتی چند است مابین فارس و خوزستان و هوایش معتدل به گرمی مایل و آب روان بسیار دارد و اکثر خراب است. (نزهه القلوب ج3 ص127).
- بلاد شام؛ مملکت شام. رجوع به شام شود.
- بلاد عجم؛ بلادالعجم. مملکت ایران. مملکت فارس. رجوع به بلادالعجم در همین ترکیبات و عجم در ردیف خود شود.
- بلاد فرس؛ بلادالفرس. مملکت فرس. مملکت فارس. رجوع به بلادالفرس در همین ترکیبات و فرس در ردیف خود شود.
- بلاد مجاهدبن عبدالله؛ نام دیگر آن، جزیره است و در شرق اندلس واقع است و اهل اندلس از مطلق جزیره همین اراده کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و أهل الاندلس اذا أطلقوا الجزیره أرادوا بها بلاد مجاهدبن عبدالله شرقی اندلس. (روضات الجنات ص65).
- بلاد وادی النیل؛ شهرهایی که در درهء نیل واقع است : و علی یدالترک دخلت [ بِربَنجیس ] فی بلاد وادی النیل. (النقود العربیه ص167). تِمِشلِک، نقد فضی مصری کان معروفا فی بلاد وادی النیل. (النقود العربیه ص171).
- بلاد یمن؛ مملکت یمن. رجوع به یمن شود.
- تخطیط بلاد؛ علم جغرافی. (ناظم الاطباء).