بلا

معنی بلا
[بِ] (ع پیشوند) (از: حرف جر «ب» + حرف نفی «لا») کلمهء نفی مأخوذ از عربی، یعنی بی و بدون، و چون این کلمه را بر سر اسمی درآورند، اسم معین فعل میگردد مانند بلاتوقف، بلاخلاف، بلاشبهه... (از ناظم الاطباء). این کلمه بر سر اسماء و مصادر عربی درآید مانند بلاتردید، بلاتشبیه، بلاتوقف، بلاجهت، بلاخلاف، بلاشبهه، بلاشک، بلاعوض، بلافایده. و ایرانیان گاه آن را بر سر اسماء فارسی درآورند: بلادرنگ، و آن فصیح نیست. (از فرهنگ فارسی معین). از ترکیب «بلا» با کلمهء دیگر کلمات و ترکیباتی که افادهء معنی خاصی کند بدست آید چون: بلااثر، بلااجر، بلااختیار، بلااراده، بلااستثناء، بلااستحقاق، بلااستفاده، بلاالتفات، بلاانتظار، بلاانقطاع، بلابرهان، بلابغی، بلابیان، بلاتأخیر، بلاتألم، بلاتأمل، بلاتأنی، بلاتحاشی، بلاتخلف، بلاتردید، بلاتسامح، بلاتشبیه، بلاتشخیص، بلاتصدی، بلاتصور، بلاتعجب، بلاتعقل، بلاتعویق، بلاتعیین، بلاتفاوت، بلاتقصیر، بلاتکلف، بلاتکلیف، بلاتکلیفی، بلاتنبه، بلاتوانی، بلاتوقف، بلاجواب، بلاجهت، بلاحاصل، بلاحد، بلاحرب، بلاحساب، بلاحفاظ، بلاحق، بلاخلاف، بلاخلف، بلادرنگ، بلادفاع، بلادلیل، بلارویه، بلاسبب، بلاشبهه، بلاشرط، بلاشک، بلاصاحب، بلاضرر، بلاضرورت، بلاطائل، بلاعقب، بلاعلت، بلاعَمد، بلاعَمَد، بلاعمل، بلاعوض، بلاغنه، بلافاصله، بلافایده، بلافخر، بلافصل، بلاقصد، بلاقید، بلاکلام، بلامالک، بلامانع، بلامبلغ، بلامتصدی، بلامحاجه، بلامحل، بلامدافع، بلامدت، بلامدعی، بلامعارض، بلامقدمه، بلامنازع، بلامنفعت، بلاموجب، بلامهلت، بلانسبت، بلانصیب، بلانهایت، بلاوارث، بلاواسطه، بلاوصول... رجوع به هریک از این ترکیبات در ردیف خود و نیز رجوع به ترکیبات ذیل شود.
- بلااختیار؛ بدون اختیار. بی اراده.
- بلااستحقاق؛ بدون استحقاق. بدون شایستگی.
- بلاالتفات؛ بدون التفات. بدون توجه.
- بلابغی؛ بدون بغی. بی ستم :
بر سر همت بلافخر از ازل دارم کلاه
برتن عزلت بلابغی از ابد برم قبا.خاقانی.
- بلابیان؛ بدون بیان. بی شرح: عِقاب بلابیان جایز نیست. رجوع به عِقاب شود.
- بلاتألم؛ بدون تألم. بدون درد. بی رنج.
- بلاتأنی؛ بدون تأنی. بی درنگ.
- بلاتأمل؛ فوراً.
- بلاتخلف؛ بدون تخلف. بی تخلف: وعدهء بلاتخلف؛ وعدهء بی خلف.
- بلاتسامح؛ بدون تسامح. بدون سهل انگاری.
- بلاتصدی؛ بدون تصدی.
- بلاتعقل؛ بدون تعقل. بی تفکر. بی اندیشه.
- بلاتعویق؛ بدون تعویق. بی درنگ. بدون تأنی.
- بلاتعیین؛ بدون تعیین. بدون معین کردن.
- بلاتقصیر؛ بدون تقصیر. بی تقصیر.
- بلاتکلف؛ بدون تکلف.
- بلاتنبه؛ بدون تنبه.
- بلاتوانی؛ بدون توانی. بدون سستی. بدون تأنی. بدون مهلت.
- بلاحاصل؛ بدون حاصل. بی نتیجه.
- بلاحرب؛ بدون حرب. بی جنگ.
- بلاحساب؛ بدون حساب. بی اندازه.
- بلاحفاظ؛ بدون حفاظ. بی محافظ.
- بلاحق؛ بدون حق. بی حق.
- بلاخلف؛ بدون خلف. بی خلاف: وعدهء بلاخلف؛ وعدهء بدون تخلف.
- بلادلیل؛ بدون دلیل. بی دلیل. بی برهان.
- بلارویه؛ بدون رویه. بی رویه. بی تفکر. بی فکر. بی اندیشه. بی اندیشهء از پیش. بی نظر. نااندیشیده. ناسگالیده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- بلاصاحب؛ بدون صاحب. بی صاحب. بلامالک. بی مالک: اراضی بلاصاحب؛ اراضی بلامالک. زمینهای بی صاحب. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- بلاضرر؛ بدون ضرر. بی زیان. بی ضرر.
- بلاضرورت؛ بدون ضرورت. بی ضرورت. بی احتیاج. بدون لزوم.
- بلاعلت؛ بدون علت. بی سبب. بی جهت. بی علت.
- بلاعمد؛ بدون عمد. بدون تعمد. بی قصد.
- بلاعَمَد؛ بی ستون. (فرهنگ فارسی معین). بی تکیه گاه :
طاق و رواق عدلیه را برکند ستون
آن کو فراشت سقف سما را بلاعمد.
ادیب فراهانی.
- بلاعمل؛ بدون عمل. بی کردار: عالم بلاعمل؛ عالم که به علم خود عمل نکند.
- بلافخر؛ بدون فخر. بدون مباهات :
بر سر همت بلافخر از ازل دارم کلاه
بر تن عزلت بلابغی از ابد برم قبا.خاقانی.
- بلاقصد؛ بدون قصد. بی قصد. غیر ارادی. بی تعمد. بلاعمد.
- بلامحاجه؛ بدون محاجه. بی گفتگو.
- بلامحل؛ بدون محل. بی محل: چک بلامحل؛ چکی که در حساب جاری آن معادل مبلغ مذکور در چک، وجهی موجود نباشد.
- بلامدافع؛ بدون مدافع.
- بلامدت؛ بدون مدت. بی مهلت.
- بلامدعی؛ بدون مدعی. بی معارض.
- بلامنفعت؛ بدون منفعت. بی منفعت. بی سود. بی حاصل. بی نتیجه.
- بلامهلت؛ بدون مهلت. بی درنگ. بلامدت.
- بلانهایت؛ بدون نهایت. بی نهایت.
بلاء .
[ بَ ] (ع مص) آزمودن چیزی را و دریافتن حقیقت آنرا و کشف آن نمودن. (از منتهی الارب). آزمودن. (المصادر زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد). اختیار خیر یا شر. (تاج المصادر بیهقی). آزمودن به مشقت یا به نعمت. (ترجمان القرآن جرجانی). آزمایش کردن، خواه به ایذا رسانیدن خواه به نعمت دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بَلْو. و رجوع به بلو شود. || مکروه رسانیدن. (المصادر زوزنی) (دهار) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). || نعمت دادن. (المصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). || کهنه گردیدن جامه، و ثوبٌ بالٍ نعت است از آن. (از منتهی الارب). پوسیدن و کهنه شدن. (المصادر زوزنی) (از دهار) (از اقرب الموارد). بِلی یا بلیً. و رجوع به بلی شود. || «بلیه» گردانیده شدن ناقه، و فعل آن مجهول بکار رود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به بلیه شود.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.