بشکوفه
[بِ فَ / فِ] (اِ) اشکوفه. شکوفه و بهار درخت باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نزدیک به پهلوی ویشکوفک(1) و لغت یهودی ایرانی گوشکوفتن(2). شکوفه. (جهانگیری) (از رشیدی). شکوفه که چیزی است شبیه به گل که از درختان میوه دار و غیر آنها بیرون می آید. (فرهنگ نظام) :
بهنگام بشکوفهء گلستان
برون برد(3) لشکر ز زابلستان.فردوسی.
وگر بازگردی بزابلستان
بهنگام بشکوفهء گلستان.فردوسی.
|| گل. (ناظم الاطباء). بهار درخت. رجوع به اشکوفه شود. || قی و استفراغ(4). (از برهان) (از ناظم الاطباء). استفراغ را نیز گفته اند و آن بمناسبت شکوفهء درخت است که از باطن بظاهر می آید و آنرا اشکوفه نیز گویند و بحذف واو و الف شکفه نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). استفراغ نمودن و قی کردن بود و آنرا اشکوفه و شکوفه نیز خوانند. (جهانگیری) (از فرهنگ نظام) (از رشیدی). و رجوع به اشکوفه و شکفته و شکوفه شود.
«اسفا1:2 ص160».
(1) - V (i) shkofak .«اسفا 1:2 ص160»
(2) -Gu-shkoftan (از حاشیهء برهان چ معین).
(3) - ن ل: بیاورد.
(4) - امروز اشکوفه گویند. (از حاشیهء برهان چ معین).
بهنگام بشکوفهء گلستان
برون برد(3) لشکر ز زابلستان.فردوسی.
وگر بازگردی بزابلستان
بهنگام بشکوفهء گلستان.فردوسی.
|| گل. (ناظم الاطباء). بهار درخت. رجوع به اشکوفه شود. || قی و استفراغ(4). (از برهان) (از ناظم الاطباء). استفراغ را نیز گفته اند و آن بمناسبت شکوفهء درخت است که از باطن بظاهر می آید و آنرا اشکوفه نیز گویند و بحذف واو و الف شکفه نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). استفراغ نمودن و قی کردن بود و آنرا اشکوفه و شکوفه نیز خوانند. (جهانگیری) (از فرهنگ نظام) (از رشیدی). و رجوع به اشکوفه و شکفته و شکوفه شود.
«اسفا1:2 ص160».
(1) - V (i) shkofak .«اسفا 1:2 ص160»
(2) -Gu-shkoftan (از حاشیهء برهان چ معین).
(3) - ن ل: بیاورد.
(4) - امروز اشکوفه گویند. (از حاشیهء برهان چ معین).