بسطام
[بَ / بِ] (اِخ)(1) نام شخصی. (ناظم الاطباء). نام مردیست. (مؤید الفضلاء). وسطام، وستام، وستان، معرب گستهم(2) خال یعنی دایی خسروپرویز و برادر بندوی است :و او [ اپرویز ] را دو خال بودند یک بندویه نام بود و دیگری بسطام نام. (فارسنامهء ابن البلخی ص100). رجوع به حبیب السیر چ قدیم ج 1 ص86 شود. وی مدعی پرویز بود و سکه بنام خود زد «فروغ وستهم با ذکر سنه و نقش». رجوع به سبک شناسی ج 2 چ1 صص9 - 14 شود. در ترجمهء طبری بلعمی کلمه محرف گستهم(3) و اصل پهلوی آن وستهم یا ویستهم آمده و بنا بنقل فرهنگ شاهنامه (ص55) شاید بمعنی بس تهم یعنی بس پهلوان باشد.
(1) - مرحوم بهار در سبک شناسی ج 1 بضم آورده است.
(2) - بنا بتحقیق جیمس دار مستتر مستشرق فرانسوی کلمه محرف «و پس تئور» اوستایی است.
(3) - این شخص را (گستهم را) بسطام، وسطام هم ضبط کرده اند و همه یک نام است و طاق وستام، وستان، در کرمانشاهان که طاق بستان خوانند و شهر بسطام به سرحد خراسان بوی منسوبست. (از حاشیهء مجمل التواریخ والقصص ص77 و 96 و متن ص79).
(1) - مرحوم بهار در سبک شناسی ج 1 بضم آورده است.
(2) - بنا بتحقیق جیمس دار مستتر مستشرق فرانسوی کلمه محرف «و پس تئور» اوستایی است.
(3) - این شخص را (گستهم را) بسطام، وسطام هم ضبط کرده اند و همه یک نام است و طاق وستام، وستان، در کرمانشاهان که طاق بستان خوانند و شهر بسطام به سرحد خراسان بوی منسوبست. (از حاشیهء مجمل التواریخ والقصص ص77 و 96 و متن ص79).