بزوغ
[بُ] (ع مص) روشن و تابان شدن آفتاب یا ابتدای طلوع است. (آنندراج) (منتهی الارب). برآمدن آفتاب و ماه و ستاره. (شرفنامهء منیری) (ناظم الاطباء). برآمدن آفتاب و ماه. (المصادر زوزنی). تیغ زدن آفتاب. طلوع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
گر نبودی این بزوغ اندر خسوف
گم نکردی راه چندین فیلسوف.مولوی.
|| برآمدن دندان نیش شتر. (آنندراج) (از اقرب الموارد): بزوغ ناب؛ نیش زدن آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || نشتر زدن و روان کردن خون. (از اقرب الموارد). || (اِمص) روشنی و طلوع. (از لطایف از غیاث اللغات). || ابتدای طلوع آفتاب. || ابتدای عرق. (ناظم الاطباء).
گر نبودی این بزوغ اندر خسوف
گم نکردی راه چندین فیلسوف.مولوی.
|| برآمدن دندان نیش شتر. (آنندراج) (از اقرب الموارد): بزوغ ناب؛ نیش زدن آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || نشتر زدن و روان کردن خون. (از اقرب الموارد). || (اِمص) روشنی و طلوع. (از لطایف از غیاث اللغات). || ابتدای طلوع آفتاب. || ابتدای عرق. (ناظم الاطباء).