بزک
[بُ زَ] (اِ) پرنده ایست سیاه رنگ و منقار درازی دارد و بیشتر بر کنارهای آب و گاهی بر سر درخت هم نشیند و آواز بلند کند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). آنرا برزه نیز خوانند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) :
هر شام گرد قلعهء او دولهء شغال
هر صبح گرد خندق او نعرهء بزک.
فلکی (از آنندراج).
|| شاگرد مطبخی. (لغت محلی شوشتر نسخهء خطی). || مقابل نهر. در اصطلاح زراعت، حق آبه از شعبه ای از نهر که آن نهر منشعب از رود است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || (اِ مصغر) مصغر بز. (لغت محلی شوشتر نسخهء خطی). بزچه. بزغاله. بزیچه :
بزک نمیر بهار میاد
کمبزه با خیار میاد.
|| (اِخ) جدی. (التفهیم).
هر شام گرد قلعهء او دولهء شغال
هر صبح گرد خندق او نعرهء بزک.
فلکی (از آنندراج).
|| شاگرد مطبخی. (لغت محلی شوشتر نسخهء خطی). || مقابل نهر. در اصطلاح زراعت، حق آبه از شعبه ای از نهر که آن نهر منشعب از رود است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || (اِ مصغر) مصغر بز. (لغت محلی شوشتر نسخهء خطی). بزچه. بزغاله. بزیچه :
بزک نمیر بهار میاد
کمبزه با خیار میاد.
|| (اِخ) جدی. (التفهیم).