بریق
[بَ] (ع مص) درخشیدن چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بُروق. و رجوع به بروق شود. || (اِ) درخشندگی. (منتهی الارب). تلالؤ. (اقرب الموارد). درخشندگی و تابش برق که از ابر می جهد. (غیاث): لها [ لصفائح الطلق ] بصیص و بریق. (ابن البیطار). و از صهیل اسبان و بریق اسنان دلها و چشمهای مخالفان کور. (جهانگشای جوینی). || (ص) درخشان. (غیاث) :
زخم تیغ و سنگهای منجنیق
تیغها برکرد چون برق بریق.مولوی.
زخم تیغ و سنگهای منجنیق
تیغها برکرد چون برق بریق.مولوی.