برومند

معنی برومند
[بَ مَ] (ص مرکب) (از: بر + اومند، صورت قدیم «مند»، پسوند اتصاف) برمند. دارای بر. باردار و بارور و صاحب نفع. (برهان). مثمر. صاحب بر : ابوبکر... وصیت کرد و گفت... ویرانی مکنید و درخت برومند را مبرید. (ترجمهء طبری بلعمی).
هم اندر دژش کشتمند و گیا
درخت برومند هم آسیا.فردوسی.
توانگر شود هرکه خرسند گشت
گل نوبهارش برومند گشت.فردوسی.
کنون زآن درختی که دشمن بکند
برومند شاخی برآمد بلند.فردوسی.
بسان درخت برومند باش
پدر باش گه، گاه فرزند باش.فردوسی.
تو مخروش وز داده خرسند باش
به گیتی درخت برومند باش.فردوسی.
برومند باد آن همایون درخت
که در سایهء او توان برد رخت.نظامی.
خدیو خردمند فرخ نهاد
که شاخ امیدش برومند باد.سعدی.
حطب را اگر تیشه بر پی زنند
درخت برومند را کی زنند؟سعدی.
برومند دارش درخت امید.سعدی.
- نابرومند؛ بی بر. بی میوه :
بسان میوه دار نابرومند
امید ما و تقصیر تو تا چند؟نظامی.
|| حاصلخیز. مغل. دایر. کشت خیز :
سیرت او تخم گشت و نعمت او آب
خاطر مداح او زمین برومند.رودکی.
زمین برومند و جای نشست
پرستنده و مردم زیردست.فردوسی.
بر این دشت من گورسانی کنم
برومند را شورسانی کنم.فردوسی.
بسی بی پدر کرد فرزند را
بسی کرد ویران برومند را.فردوسی.
بدو گفت زن هست و هم بیش از این
درم، هم برومند باغ و زمین.فردوسی.
مه نو درآمد بچرخ هنر
زمین شد برومند و کان پرگهر.اسدی.
آبهای روان و مزارع برومند. (سندبادنامه ص64). أرض زکیه؛ زمین برومند. (مهذب الاسماء).
- نابرومند؛ غیردایر :
وگر نابرومند جایی بود
وگر ملک بی پرّوپایی بود.فردوسی.
|| با خیر و برکت. نتیجه بخش. ثمربخش : شاد شدیم گفتیم الحمدلله که سفر برومند و طالب به مطلوب رسید که چنین شخصی [ خضر علیه السلام ] به استقبال ما آمد. (تذکره الاولیاء عطار). || برخوردار و کامیاب. (برهان) (ناظم الاطباء). برخوردار. (شرفنامهء منیری). بهره مند. صاحب بهره :
هیچ خردمند را ندید بگیتی
کز خبک عشق او نبود برومند.آغاجی.
- برومند شدن؛ برخوردار شدن :
به چه تقریب کسی از تو برومند شود
نه بزاری نه بزور و نه بزر می آیی.صائب.
|| باردار. آبستن. بارور. حامل :
از آن ماهش امید فرزند بود
که خورشیدچهره برومند بود.فردوسی.
چو همجفت آن بت شدی در نهفت
از آن پس برومند گشتی ز جفت.اسدی.
|| توانگر و خوشبخت و خشنود. (از ناظم الاطباء) بارور. قرین سعادت. مثمر. کامروا. کامیاب :
مبادا جهان بی چنین شهریار
برومند بادا ورا روزگار.فردوسی.
که جاوید بادا چنین روزگار
برومند بادا چنین شهریار.فردوسی.
نگه کرد کسری برومند یافت
بهر خانه ای چند فرزند یافت.فردوسی.
زبان هرکه او باشد برومند
شود گویا به تسبیح خداوند.نظامی.
به تعلیم دانش تنومند باد
به دانش پژوهی برومند باد.نظامی.
درین آوارگی ناید برومند
که سازم با مراد شاه پیوند.نظامی.
- برومند شدن؛ کامیار شدن. قرین سعادت شدن. کامروا شدن :
گر دل نهی ای پسر برین پند
از پند پدر شوی برومند.نظامی.
بدین زرین حصار آن شد برومند
که از خود برگرفت این آهنین بند.نظامی.
|| باقوت. (ناظم الاطباء). قوی.
- جوان یل و برومند؛ در این معنی به نظر می رسد که مرکب از بر به معنی تن و اندام و سینه، و «مند» باشد.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.