برنگ
[بَ رَ] (ص) دارای رنگ و لون. (ناظم الاطباء). این کلمه در ناظم الاطباء به فتح اول است اما ظاهراً باید مرکب از بِ + رنگ باشد، به معنی بارنگ و دارای رنگ: تلوّن؛ برنگ شدن. (تاج المصادر بیهقی).
- برنگ دادن؛ رنگ کردن چیزی را. (آنندراج) :
گذشت عید بهار و ز تنگدستیها
رخی برنگ ندادیم از حنای قدح.
میرزا صائب (از آنندراج).
|| (اِ) مداد. مرکب. سیاهی دودهء مرکب. نقس. (یادداشت مرحوم دهخدا). او را گفتند : یارب که سرش بریش ورگیرندا، این چه رسوائیست؟ جواب داد به زبان اصفهانی: «دفیران را برنگ اورنگ بود» یعنی کاتبان را سیاهی بر جامهء هنر باشد، چنانکه عرب گوید: ان المداد خلوق ثوب الکاتب. (ترجمهء محاسن اصفهان آوی ص111). مراد خالهای مرکب چکیده بر جامه است. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- برنگ دادن؛ رنگ کردن چیزی را. (آنندراج) :
گذشت عید بهار و ز تنگدستیها
رخی برنگ ندادیم از حنای قدح.
میرزا صائب (از آنندراج).
|| (اِ) مداد. مرکب. سیاهی دودهء مرکب. نقس. (یادداشت مرحوم دهخدا). او را گفتند : یارب که سرش بریش ورگیرندا، این چه رسوائیست؟ جواب داد به زبان اصفهانی: «دفیران را برنگ اورنگ بود» یعنی کاتبان را سیاهی بر جامهء هنر باشد، چنانکه عرب گوید: ان المداد خلوق ثوب الکاتب. (ترجمهء محاسن اصفهان آوی ص111). مراد خالهای مرکب چکیده بر جامه است. (یادداشت مرحوم دهخدا).