برکه
[بَ رَ کَ / کِ] (از ع، اِمص) افزونی و فراخی و بسیاری. (مهذب الاسماء). افزونی. (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل). برکت :
کجا نبید است آنجا بود جوانمردی
کجا نبید است آنجایگه بود برکه.منوچهری.
برکه(1) بر عمر تو و مال تو و جان تو باد
امر امر تو و سلطان همه سلطان تو باد.
منوچهری.
یکی از وزراء معزول شد و بحلقهء درویشان درآمد و برکهء صحبت ایشان در وی سرایت کرد. (گلستان). و رجوع به برکت شود.
(1) - به ضرورت شعری با سکون راء بکار رفته است. و رجوع به برکت شود.
کجا نبید است آنجا بود جوانمردی
کجا نبید است آنجایگه بود برکه.منوچهری.
برکه(1) بر عمر تو و مال تو و جان تو باد
امر امر تو و سلطان همه سلطان تو باد.
منوچهری.
یکی از وزراء معزول شد و بحلقهء درویشان درآمد و برکهء صحبت ایشان در وی سرایت کرد. (گلستان). و رجوع به برکت شود.
(1) - به ضرورت شعری با سکون راء بکار رفته است. و رجوع به برکت شود.