برق

معنی برق
[بَ] (ع اِ) ابرنجک. (حاشیهء فرهنگ اسدی). روشنیی که آنرا بفارسی درخش گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آتشک. (برهان). آتشه. (ترجمان علامهء جرجانی). آذرخش. آذرگشسب. برخ. بخنوه. (ناظم الاطباء). آذرخش. (منتهی الارب). ارتجک. بومه. (ناظم الاطباء). صاعقه. ج، بروق. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). || قوهء کهربائی. الکتریک. الکتریسیته. برق یا الکتریسیته، عاملی که باعث پدیده های فیزیکی گوناگون از قبیل جذب و دفع، آثار نوری و حرارتی، آثار شیمیائی، تولید تکان ناگهانی در بدن انسان و غیره میشود و بعبارت اصح صورتی از انرژی که قابل تبدیل به انرژیهای حرارتی، مکانیکی و شیمیائی است و علمی که از خواص این انرژی بحث میکند علم برق یا برقشناخت است. کشف برق منسوب است به طالس (حدود 624 تا حدود 548 ق. م.) که بتجربه دریافت که اگر کهربا (بزبان یونانی: الکترون) با پشم مالش داده شود اجسام سبک را جذب میکند (لفظ الکتریسیته ناشی از همین سابق است). در قرن 18 م. دو نوع برق مختلف تشخیص داده شد یکی آنکه از مالش کهربا با پشم در کهربا تولید میشود و دیگر آنکه از مالش شیشه با ابریشم پدید می آید. امروزه این دو نوع را بترتیب برق منفی و برق مثبت خوانند (عناوین مثبت و منفی از بنجمین فرانکلین است). در اواخر قرن 18 م. لویجی گالوانی به جریان برق پی برد. آلساندرو ولتا تحقیقات او را تعقیب کرد. سر هامفری دیوی در الکترولیز کار کرد. اورستد و آ. م. آمپر در رابطهء برق و مغناطیس تحقیق نمودند. اهم کشف کرد که برقراری جریان برق مستلزم قوهء محرکه ای است. فاراده جریان القائی را کشف کرد. از 1880 م. ببعد ترقیات وسیع و شگرف علمی بوسیلهء محققینی مانند ج. ک. مکسول، ه . ر. هرتس، لرد کلوین، سر ج. ج. تامسن، ر. ا. میلکین و دیگران حاصل شد. بنجمین فرانکلین برق را سیال و بی وزن میدانست و می پنداشت که در اجسام خنثی بمقدار معینی موجود است و اگر از این حد زیادتر یا کمتر شود جسم دارای برق مثبت یا منفی میگردد. بعلت اشکالاتی در توجیه بعضی پدیده های برقی سیمر فیزیکدان انگلیسی قائل به دو سیال شد که بحالت ترکیب در تمام اجسام خنثی موجودند ولی بر اثر بعضی عوامل (مثلاً مالش) از هم جدا میشوند، الفاظی مانند جریان برق و غیره ناشی از همین تصویر برق بصورت مادهء سیال میباشد. (دائره المعارف فارسی). تخلیهء برق بشکل جرقه ای بزرگ (گاهی بطول چند کیلومتر) که میان دو طرف یک ابر یا میان دو ابر یا میان ابر و زمین حادث میشود، قسمتهای بالای جو ظاهراً بار برقی مثبت دارد و از سطح زمین که بالا رویم پتانسیل برقی جو تقریباً در هر متر صد ولت افزایش مییابد. در طوفانهای ناگهانی سطح فوقانی ابر بار منفی پیدا میکند، علت این امر را بعضی از محققین اختلاف سرعت سقوط دانه های درشت و دانه های ریز باران میدانند و معتقدند که بعلتی دانه های درشت بار مثبت پیدا میکنند و دانه های ریز بار منفی. چون اختلاف پتانسیل میان دو طرف یک ابر یا میان دو ابر یا میان ابر و زمین باندازهء کافی برسد تخلیهء برقی صورت میگیرد و رعد یعنی صدای همراه با تخلیه و برق یعنی نور همراه با تخلیه حادث میشود. از روی حسابی که شده تقریباً در هر ثانیه صد برق در نقاط مختلف زمین میزند. بعلت اختلاف میان سرعتهای سیر نور و صوت همیشه صدای رعد پس از دیدن برق شنیده میشود و گاهی فاصلهء ابر باندازه ای زیاد است که تنها برق دیده میشود. (دایره المعارف فارسی). برق عبارتست از روشنایی که از ابر بیرون می آید، حکما در سبب حدوث آن گفته اند دود بسا شود که با ابر بیامیزد و ابر را از هم بشکافد یا در بالا رفتن آن بحال طبیعی یا هنگام فرودآمدن آن بواسطهء غلظتی که از سرمای سختی که به ابر میرسد باعث شکافتن ابر میگردد و از اصطکاک و مصادمهء دود با ابر در حال شکافته شدن آوازی بیرون آید که آنرا رعد گویند و گاه شود که دود به نیروی حرارت در آن هنگام مشتعل گردد اگر دود لطیف بود سریعاً شعله خاموش شود و نور آن شعله را برق نامند و اگر دود غلیظ و کثیف بود خاموش نشود آن شعله تا آنگاه که خود را بزمین برساند و آنرا صاعقه خوانند. (کشاف اصطلاحات الفنون از مواقف و شرح آن). روشنایی است که از جانب ابر دیده میشود و در علت آن اختلاف است. فلاسفه گویند دودی که از زمین بالا میرود هنگامی که بابرها میرسد حرکت سریعتری پیدا میکند و از برخورد هوا و دخان آتش روشنی پدید می آید که برق نامیده میشود. (صبح الاعشی ج2 ص169). صاحب آنندراج گوید: آنچه از برق در نواحی ابر پراکنده شود و آنچه بدرازی بدرخشد و ابر را بشکافد عقیقه خوانند و هرگاه نرم درخشد ومیض گویند و آنچه بر زمین افتد صاعقه نامند و عالمسوز، خانه سوز، آتشدست، بی محابا، بیمروت از صفات آن و جوی تیغ، چراغ، مصرع از تشبیهات آن است و با لفظ زدن و ریختن و جهیدن و درخشیدن و افتادن مستعمل. (آنندراج). اصل کلمهء برق از قرطاجنه آمده است. (یادداشت بخط مؤلف) :
زمانی برق پرخنده زمانی رعد پرناله
چنان مادر اَبَر سوک عروس سیزده ساله.
رودکی.
میغ چون ترکی آشفته که تیر اندازد
برق تیر است مر او را مگر و رخش(1) کمان.
فرالاوی (از حاشیهء فرهنگ اسدی).
به پیش اندر آمد بسان هزبر
بزد تیغ چون برق در زیر ابر.فردوسی.
چو برق درخشنده از تیره میغ
همی آتش افروخت از هر دو تیغ.فردوسی.
بجستی هر زمان زآن میغ برقی
که کردی گیتی تاریک روشن.منوچهری.
اسکندر مردی بوده است با طول و عرض و بانگ و برق و صاعقه چنانکه در بهار و تابستان ابر باشد. (تاریخ بیهقی).
بلرزید بازار و کوی از کنور
تو گفتی که برق آتشی بد بزور.علی فرقدی.
ایام جوانی که بهاری خوش بود
چون خندهء برق و عهد گل زود گذشت.
سیف اسفرنگ.
خنجر برق و کوس رعد بسی است
جوش جیش سحاب نشنیدم.خاقانی.
غمگساری در ابر می جویم
برق او دید هم نمی شاید.خاقانی.
نیست عجب خنده ز روی سیاه
کابر سیه برق ندارد نگاه.نظامی.
ای برق اگر بگوشهء آن بام بگذری
جائی که باد زهره ندارد خبر بری.سعدی.
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد.
حافظ.
جوسقی بنا کرده است مثل مناره درازای آن سی گز و بر سر آن نیزه ای نشانده است و بر سر آن دو مورش آویخته است یکی منع برق و سرما می کند و یکی منع بادها. (تاریخ قم ص 61).
غم مردن نبود جان غم اندوخته را
نیست از برق حذر مزرعهء سوخته را.
صائب.
ز رنگینی مصرع تند برق
جهان گشت در آتش لعل غرق.
طغرا (آنندراج).
برق خلب؛ برق بی باران. (آنندراج). درخش بی باران. (منتهی الارب). برقی که با آن باران نباشد. (صبح الاعشی ج2 ص169). ولوف؛ برق پیاپی درخشنده. ولیف، تعوض؛ درخشیدن برق. اسکوب؛ برق که بجانب زمین دراز و منتشر شود. ومیض؛ درخشیدن برق بی آنکه پراکنده گردد. عمل؛ برق پیوسته درخشنده. شقیقه؛ برق که از افق خیزد. عرض، عَرِض؛ برق پراکنده و مضطرب و درخشنده. عقه؛ برق دراز آسمان. عقیقه، عقق؛ برق که میان ابر درخشد. (منتهی الارب).
- برق آسا؛ بسان برق. فوری و بشتاب.
- برق آهنگ؛ برق شتاب. برق تاز. (مجموعهء مترادفات).
- برق جولان؛ کنایه از اسب تندرو است. (انجمن آرای ناصری). برق عنان. (مجموعهء مترادفات).
- برق جه؛ جهنده مثل برق :
ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه
پیل گام و سهل بر و شخ نورد و راهجوی.
منوچهری.
برق جه بادگذر یوزدو و کوه قرار
شیردل پیل قدم گورتک آهوپرواز.
منوچهری.
آمد به عیدگاه چو سرو آن بچهره گل
بر برق جه براقی گلگون شده سوار.سوزنی.
- برقِ جهان؛ برق جهنده :
بگفت احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است.سعدی.
- برق چنگال؛ با چنگالی چون برق درخشان یا سریع الحرکه :
ز دلهای ضعیفان استعانت جو چو در معنی
که شیر برق چنگال از نیستان میشود پیدا.
صائب (از آنندراج).
- برقِ حاصل؛ کنایه از غارتگر و تاراج کننده :
دل و دین جمع کردم خط مشکینش نمایان شد
هجوم مور نزدیک است گردد برق حاصلها.
ناصر علی (از آنندراج).
- برق خاطر؛ مراد از مردم زیرک و داناست. (انجمن آرای ناصری).
- برقِ خاطف؛ کنایه از مدت حیات و هر چیز سریع السیر است. (انجمن آرا).
- برق خیال؛ کنایه از مرد تیزهوش. (انجمن آرای ناصری).
- برقِ دمان؛ برق درخشنده. (آنندراج).
- برق روان؛ روندگان چابک :
برق روانی که درون پرورند
آنچه ببینند ازو بگذرند.نظامی.
- برق ریختن؛ برق جهیدن. برق زدن :
فروغ روی تو برقی بخرمن گل ریخت
که جای نغمه شرار از زبان بلبل ریخت.
صائب (از آنندراج).
- برق زدن.؛ رجوع به این ترکیب در جای خود شود.
- برق سوار؛ چابک سوار :
با برق سواران چه کند سعی غبارم
واماندگیی هست اگر پیش برآرد.
بیدل (از آنندراج).
- برق سیر؛ سریع السیر :
رسیده جبرئیل از بیت معمور
براقی برق سیر آورده از نور.نظامی.
- برق سیرت (حسام...)؛ دارای سیرتی چون برق از سرعت برش : هر کجا غمام حسام برق سیرت او سیل خون روان کرده است... (سندبادنامه).
- برق شتاب؛ شتابنده چون برق :
از بس که سمند تو بره برق شتاب است
صید از نفس سوخته بر سیخ کباب است.
فطرت (آنندراج).
- برق شدن؛ بشتافت رفتن و دویدن. (ناظم الاطباء).
- برق صورت؛ بر گونهء برق. تندرو : از پیش او گوری برخاست براق سیرت و برق صورت. (سندبادنامه).
- برقِ عصیان؛ کنایه از کاری باشد که به گناه ماند، مانند ترک اولی. (انجمن آرای ناصری) :
جائی که برق عصیان بر آدم صفی زد
ما را چگونه زیبد دعویّ بی گناهی؟حافظ.
- برق عنان؛ تندسیر. سریع الحرکه :
خار صحرای ملامت پر و بال است مرا
تا ز بیتابی دل برق عنانم کردند.صائب.
طالب از عرصهء اندیشه برون خواهم تاخت
توسن ناطقه را برق عنان خواهم کرد.
طالب آملی (آنندراج).
- برقِ غیرت؛ شرارهء اشک و غیرت :
برق غیرت چو چنین می جهد از مکمن غیب
تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم.
حافظ.
- برق کردار؛ سریع و تندسیر چون برق :
برق کردار بر براق نشست
تازیش زیر و تازیانه بدست.نظامی.
- برق کردن؛ درخشیدن و برق زدن. (ناظم الاطباء).
- برق مجال؛ سریع و تند در جولان :
شخ نوردی که چو آتش بود اندر حمله
همچنان برق مجال و بروش بادمجاز.
منوچهری.
- برق نگاه؛ دارای نگاه نافذ و گیرا :
فریاد ازین برق نگاهان که نکردند
رحمی بگل کاغذی حوصلهء ما.
صائب (آنندراج).
- برق وار؛ همانند برق :
صبح ز مشرق چو کرد بیرق روز آشکار
خنده زد اندر هوا بیرق او برق وار.خاقانی.
ابر از حیا بخنده فروبرد برق وار
کو زد قفای ابر بدست تر سخاش.خاقانی.
بزن برق وار آتشی در جهان
جهان را ز خود واره و وارهان.نظامی.
برق وارم بوقت بارش میغ
بیکی دست می بدیگر تیغ.نظامی.
- برق هیئت؛ به هیئت برق. بسان برق در سرعت. اسب تندرو. (انجمن آرای ناصری) :برق هیأتی، صاعقه هیبتی، گورسرینی. (سندبادنامه در وصف اسب).
- برق یاز؛ سریع و تند : جشن گرفتند ازین سبک گامی، گران انجامی، بادپایی، رعدآوازی، برق یازی. (سندبادنامه).
- برقِ یمان؛ برقی که منسوب به یمن باشد یعنی برقی که از جانب یمن که مطلع سهیل است درخشان شود و آن دلیل باران است، و در منتخب و کشف نوشته که برق یمان منسوب است به یمن. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
زمان باد بهار است داد عیش بده
که دور عیش چنان میرود که برق یمان.
سعدی.
- || کنایه از شمشیر است. (انجمن آرا). شمشیر. (از آنندراج). و رجوع به برق در معنی درخشش و ترکیب بعد شود.
- برق یمانی، برق یمان؛ برقی که از سوی یمن درخشد :
ورچه برانی هنوز روی امید از قفاست
برق یمانی بجست باد بهاری بخاست.
سعدی.
- || شمشیری که در یمن سازند. (ناظم الاطباء).
|| درخشندگی. تلالؤ. درخشش. تابندگی :
پس اندر همی تاخت شاه اردشیر
ابا برق شمشیر و باران تیر.فردوسی.
گردون ز برق تیغ چو آتش لیان لیان
کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان.
فرخی.
خورشید ز برق فعل رخشت
ناری است که بی دخان ببینم.خاقانی.
برق تیغش دیدبان در ملک دین
ابر جودش میزبان در شرق و غرب.خاقانی.
هر دم ز برق خندش چون کرد بوسه باران
بر کشتزار عمرم باران تازه بینی.خاقانی.
ثانی اسکندری آینهء تو حسام
صیقل زنگار ظلم برق حسام تو باد.خاقانی.
- برق افشان؛ درخشان :
سواران تیغ برق افشان کشیده
هزبران سربسر دندان کشیده.نظامی.
- برق لشکر؛ ظاهراً کنایه از شمشیر است. (آنندراج).
- برق و زرق؛ روشنی و ساختگی. (آنندراج) (غیاث اللغات).
- برق هیجا و برق معرکه و وغا؛ کنایه از آلات حرب و اسب تندرو. (انجمن آرا).
- مثل برق؛ سخت سریع و شتابان.
(1) - رخش اینجا معنی قوس قزح دارد.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.