برزیگر
[بَ گَ] (ص، اِ مرکب) ورزکار. (حاشیهء فرهنگ اسدی). دهقان. فلاح. کشاورز. برزگر. زارع. زراعت کننده. (برهان) (آنندراج) : مردمان وی [ دیلمان خاص ] همه لشکریند یا برزیگر. (حدود العالم). مردمان این ناحیت جز لشکری و برزیگر نباشند. (حدود العالم). و این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان و برزیگر. (حدود العالم).
ز برزیگری رستی و کار سخت
برآورد بخت تو زرین درخت.فردوسی.
مساح میباید که از کرده و باغ بیرون نیاید تا برزیگر و معمار ارباب حاضر نشوند. (تاریخ قم 108).
ز برزیگری رستی و کار سخت
برآورد بخت تو زرین درخت.فردوسی.
مساح میباید که از کرده و باغ بیرون نیاید تا برزیگر و معمار ارباب حاضر نشوند. (تاریخ قم 108).