بردار
[بَ] (نف مرکب) بردارنده. || پذیرنده. قبول کننده. (یادداشت مؤلف). این کلمه به صورت مزید مؤخر در ترکیبات ذیل به کار رود که برخی در معنی بردارنده و برخی در معنی پذیرنده بکار روند:
- آب بردار (سخن و گفتار)؛ دوپهلو و نیش دار و کنایه آمیز.
- آفتابه بردار؛ حامل آفتابه.
- افسون بردار؛ افسون پذیر: او مار افسون برداری نیست.
- باربردار؛ حامل. حمال. بارکش :
گاوان و خران باربردار
به ز آدمیان مردم آزار.سعدی.
- بخیه بردار؛ قابل بخیه زدن.
- بهره بردار؛ سودبرنده. نفع برنده.
- پسه بردار؛ خادم بردارندهء دامان بلند زنان از دنبال چون دامن عروس.
- تخلف بردار؛ پذیرا و قابل تخلف.
- ترک بردار؛ قابل ترک برداشتن.
- تعطیل بردار؛ قابل تعطیل شدن: قوانین مشروطیت تعطیل بردار نیست.
- تمشیت بردار؛ قابل نظم داشتن.
- توجیه بردار؛ قابل تشریح شدن.
- چاره بردار؛ چاره پذیر.
- چکش بردار؛ حامل چکش.
- || چکش پذیر.
- دست بردار؛ صرفنظرکننده. چشم پوشنده.
- دل بردار؛ ترک علاقه کننده.
- رفوبردار؛ قابل رفو شدن.
- رنگ بردار؛ رنگ پذیر.
- سوسه بردار؛ خدشه پذیر: فلان سوسه بردار نیست؛ خدشه پذیر نیست.
- سوهان بردار؛ حامل سوهان. سوهان پذیر.
- شن بردار؛ حامل شن.
- شوخی بردار؛ قابل شوخی تلقی شدن.
- عکسبردار؛ عکاس.
- فرمانبردار؛ مطیع. فرمانبر.
- کلاه بردار؛ حقه باز.
- گودبردار؛ گودکن.
- نظم بردار؛ قابل منظم شدن.
- نقش بردار؛ نقش پذیر.
- نقشه بردار؛ نقشه کش.
- وصله بردار؛ قابل درپی شدن.
رجوع به هریک از این ترکیبات در جای خود شود.
|| (ن مف) برداشته و بلند ساخته. (آنندراج).
- آب بردار (سخن و گفتار)؛ دوپهلو و نیش دار و کنایه آمیز.
- آفتابه بردار؛ حامل آفتابه.
- افسون بردار؛ افسون پذیر: او مار افسون برداری نیست.
- باربردار؛ حامل. حمال. بارکش :
گاوان و خران باربردار
به ز آدمیان مردم آزار.سعدی.
- بخیه بردار؛ قابل بخیه زدن.
- بهره بردار؛ سودبرنده. نفع برنده.
- پسه بردار؛ خادم بردارندهء دامان بلند زنان از دنبال چون دامن عروس.
- تخلف بردار؛ پذیرا و قابل تخلف.
- ترک بردار؛ قابل ترک برداشتن.
- تعطیل بردار؛ قابل تعطیل شدن: قوانین مشروطیت تعطیل بردار نیست.
- تمشیت بردار؛ قابل نظم داشتن.
- توجیه بردار؛ قابل تشریح شدن.
- چاره بردار؛ چاره پذیر.
- چکش بردار؛ حامل چکش.
- || چکش پذیر.
- دست بردار؛ صرفنظرکننده. چشم پوشنده.
- دل بردار؛ ترک علاقه کننده.
- رفوبردار؛ قابل رفو شدن.
- رنگ بردار؛ رنگ پذیر.
- سوسه بردار؛ خدشه پذیر: فلان سوسه بردار نیست؛ خدشه پذیر نیست.
- سوهان بردار؛ حامل سوهان. سوهان پذیر.
- شن بردار؛ حامل شن.
- شوخی بردار؛ قابل شوخی تلقی شدن.
- عکسبردار؛ عکاس.
- فرمانبردار؛ مطیع. فرمانبر.
- کلاه بردار؛ حقه باز.
- گودبردار؛ گودکن.
- نظم بردار؛ قابل منظم شدن.
- نقش بردار؛ نقش پذیر.
- نقشه بردار؛ نقشه کش.
- وصله بردار؛ قابل درپی شدن.
رجوع به هریک از این ترکیبات در جای خود شود.
|| (ن مف) برداشته و بلند ساخته. (آنندراج).