بربری
[بَ بَ ] (ص نسبی) منسوب به بربر :
ببین تا بهنگام کین گستری
چه خون راندم از زنگی و بربری.نظامی.
حبش بریمین بربری بریسار
بقلب اندرون زنگی دیوسار.نظامی.
رجوع به بربر شود.
- پلنگ بربری؛ پلنگ وحشی :
آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار
آهوان را کی بود کبر پلنگ بربری.عنصری.
چون بدهان شیر در خشم پلنگی آورد
روی زمین شود ز تف پشت پلنگ بربری.
خاقانی.
- جامهء بربری؛ جامه که از بربر آرند :
ز یاقوت و از تاج و انگشتری
ز دیبا و از جامهء بربری.فردوسی.
- خلیج بربری؛ یکی از پنج خلیج بحرالاعظم است از حد حبشه بر دارد بسوی مغرب بکشد برابر سودان آنرا خلیج بربری خوانند. (حدود العالم).
- لعبت بربری؛ رجوع به بربر و لعبت شود.
|| نوعی نان ضخیم تر از انواع دیگر آن منسوب به بربر افغان زیرا در اواخر عهد قاجاریه چند تن بربر آن را در تهران رواج دادند. || منسوب به ایل بربر ساکن سرحد ایران و افغانستان.
ببین تا بهنگام کین گستری
چه خون راندم از زنگی و بربری.نظامی.
حبش بریمین بربری بریسار
بقلب اندرون زنگی دیوسار.نظامی.
رجوع به بربر شود.
- پلنگ بربری؛ پلنگ وحشی :
آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار
آهوان را کی بود کبر پلنگ بربری.عنصری.
چون بدهان شیر در خشم پلنگی آورد
روی زمین شود ز تف پشت پلنگ بربری.
خاقانی.
- جامهء بربری؛ جامه که از بربر آرند :
ز یاقوت و از تاج و انگشتری
ز دیبا و از جامهء بربری.فردوسی.
- خلیج بربری؛ یکی از پنج خلیج بحرالاعظم است از حد حبشه بر دارد بسوی مغرب بکشد برابر سودان آنرا خلیج بربری خوانند. (حدود العالم).
- لعبت بربری؛ رجوع به بربر و لعبت شود.
|| نوعی نان ضخیم تر از انواع دیگر آن منسوب به بربر افغان زیرا در اواخر عهد قاجاریه چند تن بربر آن را در تهران رواج دادند. || منسوب به ایل بربر ساکن سرحد ایران و افغانستان.