براق
[بُ] (اِ) اسب تیزرو. (فرهنگ فارسی معین). مطلق اسب. (آنندراج). مرکوب یا اسب اصیل :
ز خاک، شمس فلک، زر کند که تا گردد
ستام و گام و رکاب براق او زرکند.سوزنی.
- براق برق تاز؛ کنایه از اسب جلد دونده است.
- براق جم؛ کنایه از باد است که تخت سلیمان علیه السلام را میبرد. (برهان) (انجمن آرا). باد. (شرفنامهء منیری) :
ای باد هوا ای براق جم
ای قاصد روم ای رسول چین.
ابوالفرج (انجمن آرا).
- || کنایه از اسب. (انجمن آرا).
- براق چهارم فلک؛ کنایه از آفتاب. (آنندراج).
- || کنایه از فلک هشتم هم گفته اند.
- براق سلیمان؛ کنایه از باد است. (انجمن آرا).
- براق سیرت؛ بسیرت براق، تندسیر : و به اتفاق، از پیش او گوری برخاست براق سیرت. (سندبادنامه).
ز خاک، شمس فلک، زر کند که تا گردد
ستام و گام و رکاب براق او زرکند.سوزنی.
- براق برق تاز؛ کنایه از اسب جلد دونده است.
- براق جم؛ کنایه از باد است که تخت سلیمان علیه السلام را میبرد. (برهان) (انجمن آرا). باد. (شرفنامهء منیری) :
ای باد هوا ای براق جم
ای قاصد روم ای رسول چین.
ابوالفرج (انجمن آرا).
- || کنایه از اسب. (انجمن آرا).
- براق چهارم فلک؛ کنایه از آفتاب. (آنندراج).
- || کنایه از فلک هشتم هم گفته اند.
- براق سلیمان؛ کنایه از باد است. (انجمن آرا).
- براق سیرت؛ بسیرت براق، تندسیر : و به اتفاق، از پیش او گوری برخاست براق سیرت. (سندبادنامه).