بر
[بُ] (نف مرخم) بُرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال میشود مانند چوب بر و ناخن بر. (ناظم الاطباء). در آخر بعضی اسماء درآید صفت مرکب سازد. و رجوع به ترکیبهای زیر شود:
- آهن بر؛ برندهء آهن. قطع کنندهء آهن خواه انسان یا آلتی چون ارهء آهن بری.
- آهون بر؛ نقب زننده.
- بخوبر؛ برندهء بخو.
- بغل بر؛ جیب بر.
- تب بر؛ قطع کنندهء تب و نوبه. چون داروهای قطع کنندهء تب.
- تربر؛ نوعی اره.
- جامه بر؛ خیاط.
- جیب بر؛ قطع کنندهء جیب. دزدی که جیب و بغل و کیسه زند.
- چله بر.؛ رجوع به چله شود.
- چوب بر؛ قطع کنندهء چوب.
- داربر؛ دارکوب. (یادداشت بخط مؤلف).
- راه بر؛ قاطع راه. قطاع الطریق. دزد. راهزن.
- رشته بر؛ برندهء رشته.
- زبان بر.؛ رجوع به همین کلمه شود.
- صفرابر؛ قطع کنندهء صفرا، چون داروهای صفرابر.
- علف بر؛ نوعی داس دندانه دار.
- کاربر؛ فعال. کارگشا.
- کاغذبر؛ برش دهندهء کاغذ. قطع کنندهء کاغذ چون ماشین کاغذبر.
- کمربر؛ کوه بر.
- کوه بر؛ قطع کنندهء کوه. رونده بر کوه.
- کیسه بر؛ جیب بر. دزد.
- گردبر؛ افزار نجاری. اسکنه.
- گوش بر؛ به مجاز کسی که رندانه پولی یا چیزی را از کسی گیرد و آن را باز ندهد.
- میان بر؛ از وسط و بخط مستقیم. اقصر فاصله.
- || میان بر زدن راه؛ بریدن (طی کردن) فاصله ای بی رعایت مسیری که مردم بر عادت یا سهولت طی کنند کوتاهی راه را. طی کردن اقصر فاصله.
- ناخن بر؛ آلتی که بدان ناخن را کوتاه کنند.
- نرمه بر؛ نوعی اره.
|| بریده.
- بیخ بر؛ از ریشه بریده. ریشه کن. ته بر.
- تربر؛ تربریده. سبزبر.
- ته بر؛ بیخ بر.
- روده بر (در ترکیب) روده بر شدن؛ خندیدن فراوان تا حد پارگی روده.
- سبزبر؛ سبز بریده چون گندم و جو و جز اینها.
- کف بر؛ بیخ بر. ته بر.
|| با فعل زدن و خوردن در تداول آید و معنی در هم کردن و درهم شدن (لازم و متعدی) را افاده کند چنانکه گویند: ورق های بازی را بر زد. ورقهای آس بر خورد یا فلانی در جمع ادبا بر خورد. یا فلانی خود را در میان شعرا بر زده است و رجوع به این دو ترکیب شود.
- آهن بر؛ برندهء آهن. قطع کنندهء آهن خواه انسان یا آلتی چون ارهء آهن بری.
- آهون بر؛ نقب زننده.
- بخوبر؛ برندهء بخو.
- بغل بر؛ جیب بر.
- تب بر؛ قطع کنندهء تب و نوبه. چون داروهای قطع کنندهء تب.
- تربر؛ نوعی اره.
- جامه بر؛ خیاط.
- جیب بر؛ قطع کنندهء جیب. دزدی که جیب و بغل و کیسه زند.
- چله بر.؛ رجوع به چله شود.
- چوب بر؛ قطع کنندهء چوب.
- داربر؛ دارکوب. (یادداشت بخط مؤلف).
- راه بر؛ قاطع راه. قطاع الطریق. دزد. راهزن.
- رشته بر؛ برندهء رشته.
- زبان بر.؛ رجوع به همین کلمه شود.
- صفرابر؛ قطع کنندهء صفرا، چون داروهای صفرابر.
- علف بر؛ نوعی داس دندانه دار.
- کاربر؛ فعال. کارگشا.
- کاغذبر؛ برش دهندهء کاغذ. قطع کنندهء کاغذ چون ماشین کاغذبر.
- کمربر؛ کوه بر.
- کوه بر؛ قطع کنندهء کوه. رونده بر کوه.
- کیسه بر؛ جیب بر. دزد.
- گردبر؛ افزار نجاری. اسکنه.
- گوش بر؛ به مجاز کسی که رندانه پولی یا چیزی را از کسی گیرد و آن را باز ندهد.
- میان بر؛ از وسط و بخط مستقیم. اقصر فاصله.
- || میان بر زدن راه؛ بریدن (طی کردن) فاصله ای بی رعایت مسیری که مردم بر عادت یا سهولت طی کنند کوتاهی راه را. طی کردن اقصر فاصله.
- ناخن بر؛ آلتی که بدان ناخن را کوتاه کنند.
- نرمه بر؛ نوعی اره.
|| بریده.
- بیخ بر؛ از ریشه بریده. ریشه کن. ته بر.
- تربر؛ تربریده. سبزبر.
- ته بر؛ بیخ بر.
- روده بر (در ترکیب) روده بر شدن؛ خندیدن فراوان تا حد پارگی روده.
- سبزبر؛ سبز بریده چون گندم و جو و جز اینها.
- کف بر؛ بیخ بر. ته بر.
|| با فعل زدن و خوردن در تداول آید و معنی در هم کردن و درهم شدن (لازم و متعدی) را افاده کند چنانکه گویند: ورق های بازی را بر زد. ورقهای آس بر خورد یا فلانی در جمع ادبا بر خورد. یا فلانی خود را در میان شعرا بر زده است و رجوع به این دو ترکیب شود.