بذل
[بَ] (ع اِمص) دهش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عطا. (لغت نامهء تاریخ بیهقی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). انعام و احسان. (ناظم الاطباء). جود. بخشش. داد. (یادداشت مؤلف) :
ببوی خلق بهار از خزان همی آرد
ببذل گنج خزان از بهار می سازد.خاقانی.
عدل او زهرهء ستم بشکافت
بذل او نافهء کرم بشکافت.خاقانی.
ملک الموت مال و عیسی حال
بذل بسیار و حرص اندک تست.خاقانی.
بذل شاهان است این بی رشوتی
بخشش محض است این از رحمتی.
مولوی (مثنوی).
کز بزرگان شنیده ام بسیار
صبر درویش به که بذل غنی.
سعدی (گلستان).
بذل جاه و مال و ترک نام و ننگ
در طریق عشق اول منزل است.(؟)
- بذل جهد؛ کوشش سخت. (از یادداشت مؤلف).
- بذل حق؛ مطلق وجودات امکان است. (انجمن آرا).
- بذل سمین؛ سخاوت و جوانمردی بی حد و حصر. (ناظم الاطباء).
- بذل کردن؛ بخشش کردن. انعام دادن. (ناظم الاطباء). عطا کردن. جود کردن :
بفضل و خوی پسندیده جست باید نام
دگر بدادن مال و ببذل کردن زر.فرخی.
امیر گفت آن چیست؟ اگر فرزندی عزیز را بذل باید کرد کنم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص329). هیچ چیز عزیزتر از جان نباشد در رضای خداوند بذل کردم. (تاریخ بیهقی ص356). این لشکر امروز بباد شده بود اگر من پای نیفشردمی و جان بذل نکردمی. (تاریخ بیهقی ص353).
نه چون تو بذل کند هر که نعمتی دارد
نه معجزات بود هر که را عصا باشد.
ادیب صابر.
جملهء آن زر که بر خویش داشت
بذل شکم کرد و شکم پیش داشت.نظامی.
چو بذل تو کردم جوانی خویش
بهنگام پیری مرانم ز پیش.سعدی (بوستان).
نیم نانی گر خورد مرد خدای
بذل درویشان کند نیمی دگر.
سعدی (گلستان).
این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست.
سعدی (بدایع).
ای خنک جانی که بهر عشق و حال
بذل کرد او خان و مان و ملک و مال.
مولوی (مثنوی).
|| خرج. (ناظم الاطباء). || دویدنی اسب را: فرس له بذل؛ ای حضر یصونه لوقت الحاجه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
ببوی خلق بهار از خزان همی آرد
ببذل گنج خزان از بهار می سازد.خاقانی.
عدل او زهرهء ستم بشکافت
بذل او نافهء کرم بشکافت.خاقانی.
ملک الموت مال و عیسی حال
بذل بسیار و حرص اندک تست.خاقانی.
بذل شاهان است این بی رشوتی
بخشش محض است این از رحمتی.
مولوی (مثنوی).
کز بزرگان شنیده ام بسیار
صبر درویش به که بذل غنی.
سعدی (گلستان).
بذل جاه و مال و ترک نام و ننگ
در طریق عشق اول منزل است.(؟)
- بذل جهد؛ کوشش سخت. (از یادداشت مؤلف).
- بذل حق؛ مطلق وجودات امکان است. (انجمن آرا).
- بذل سمین؛ سخاوت و جوانمردی بی حد و حصر. (ناظم الاطباء).
- بذل کردن؛ بخشش کردن. انعام دادن. (ناظم الاطباء). عطا کردن. جود کردن :
بفضل و خوی پسندیده جست باید نام
دگر بدادن مال و ببذل کردن زر.فرخی.
امیر گفت آن چیست؟ اگر فرزندی عزیز را بذل باید کرد کنم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص329). هیچ چیز عزیزتر از جان نباشد در رضای خداوند بذل کردم. (تاریخ بیهقی ص356). این لشکر امروز بباد شده بود اگر من پای نیفشردمی و جان بذل نکردمی. (تاریخ بیهقی ص353).
نه چون تو بذل کند هر که نعمتی دارد
نه معجزات بود هر که را عصا باشد.
ادیب صابر.
جملهء آن زر که بر خویش داشت
بذل شکم کرد و شکم پیش داشت.نظامی.
چو بذل تو کردم جوانی خویش
بهنگام پیری مرانم ز پیش.سعدی (بوستان).
نیم نانی گر خورد مرد خدای
بذل درویشان کند نیمی دگر.
سعدی (گلستان).
این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست.
سعدی (بدایع).
ای خنک جانی که بهر عشق و حال
بذل کرد او خان و مان و ملک و مال.
مولوی (مثنوی).
|| خرج. (ناظم الاطباء). || دویدنی اسب را: فرس له بذل؛ ای حضر یصونه لوقت الحاجه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).