بدین
[بَ / بِ] (حرف اضافه + ضمیر)(1) به این. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج). به این: بدین صفت. بدین شکل. (فرهنگ فارسی معین) :
شدم پیر بدین سان و تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پر انجوخ و تو چون چفته کمانی.
رودکی.
یارب چو آفریدی رویی بدین مثال
خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب.
شهید.
شفیع باش بر شه مرا بدین زلت
چو مصطفی بردادار بدروشنان را.دقیقی.
بدین سالیان چهارصد بگذرد
کزین تخمه گیتی کسی نسپرد.فردوسی.
و دیگر زبانی بدین راستی
بگفتار نیکو بیاراستی.فردوسی.
مثل من بود بدین اندر
مثل زوفرین و ازهر خر.عنصری.
ببر آورد بخت پوده درخت
من بدین شادم و توشادی سخت.عنصری.
بدین شهر دروازه ها شد منقش
از آسیب و از کوس و چتر و عماری.
زینبی.
زمانی بدین داس گردم(2) درو
بکن پاک پالیزم از خار(3) و خو.اسدی.
و رجوع به «این» شود.
(1) - در پهلوی پذ - این -in)ح(pa. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بدان شود.
(2) - ن ل: گندم.
(3) - ن ل: خاک.
شدم پیر بدین سان و تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پر انجوخ و تو چون چفته کمانی.
رودکی.
یارب چو آفریدی رویی بدین مثال
خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب.
شهید.
شفیع باش بر شه مرا بدین زلت
چو مصطفی بردادار بدروشنان را.دقیقی.
بدین سالیان چهارصد بگذرد
کزین تخمه گیتی کسی نسپرد.فردوسی.
و دیگر زبانی بدین راستی
بگفتار نیکو بیاراستی.فردوسی.
مثل من بود بدین اندر
مثل زوفرین و ازهر خر.عنصری.
ببر آورد بخت پوده درخت
من بدین شادم و توشادی سخت.عنصری.
بدین شهر دروازه ها شد منقش
از آسیب و از کوس و چتر و عماری.
زینبی.
زمانی بدین داس گردم(2) درو
بکن پاک پالیزم از خار(3) و خو.اسدی.
و رجوع به «این» شود.
(1) - در پهلوی پذ - این -in)ح(pa. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بدان شود.
(2) - ن ل: گندم.
(3) - ن ل: خاک.