بدیل
[بَ] (ع اِ) هرچه بجای دیگری بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدل چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). بدل. عوض. ج، ابدال و بدلاء. یقال: «هذا بدیل ماله عدیل». (از اقرب الموارد). خلف از چیزی یا کسی. آنکه تواند بجای دیگری بود. (یادداشت مؤلف) :
جشن فریدون خجسته باد و همایون
بر عضد دولت آن بدیل فریدون.فرخی.
در جهانداری بملک و در عدو بستن بجنگ
هم سلیمان را قرینی هم فریدون را بدیل.
فرخی.
از جهان علم و دین بری وین جا
حکمت و پند ماند از تو بدیل.ناصرخسرو.
ور جز در تست بوسه جایم
پس من نه بدیل(1) بوالعلایم.خاقانی.
بدیل دوستان گیرند و یاران
ولیکن شاهد ما بی بدیل است.
سعدی (طیبات).
- بدیل یافتن؛ عوض یافتن. چیزی را بجای چیز دیگر بدست آوردن :
شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان
گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب.
رودکی (احوال و اشعار رودکی، نفیسی ص969).
(1) - ایهام دارد به نام شاعر که بدیل است.
جشن فریدون خجسته باد و همایون
بر عضد دولت آن بدیل فریدون.فرخی.
در جهانداری بملک و در عدو بستن بجنگ
هم سلیمان را قرینی هم فریدون را بدیل.
فرخی.
از جهان علم و دین بری وین جا
حکمت و پند ماند از تو بدیل.ناصرخسرو.
ور جز در تست بوسه جایم
پس من نه بدیل(1) بوالعلایم.خاقانی.
بدیل دوستان گیرند و یاران
ولیکن شاهد ما بی بدیل است.
سعدی (طیبات).
- بدیل یافتن؛ عوض یافتن. چیزی را بجای چیز دیگر بدست آوردن :
شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان
گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب.
رودکی (احوال و اشعار رودکی، نفیسی ص969).
(1) - ایهام دارد به نام شاعر که بدیل است.