بدلی
[بَ دَ] (ص نسبی) چیزی که جنسش بد باشد. خوش ظاهر و بدباطن. (فرهنگ لغات عامیانهء جمال زاده). قلب. (یادداشت مؤلف) :
یک هنرستش که عیب او ببرد
آنکه زوالست فعلش و بدلی(1).
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص443).
(1) - مرجع ضمیر «ش» چرخ و روزگار است. بنابراین ظاهراً شاعر بدلی را بمعنی ناپایدار و زوال پذیر گرفته است.
یک هنرستش که عیب او ببرد
آنکه زوالست فعلش و بدلی(1).
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص443).
(1) - مرجع ضمیر «ش» چرخ و روزگار است. بنابراین ظاهراً شاعر بدلی را بمعنی ناپایدار و زوال پذیر گرفته است.