بدبین
[بَ] (نف مرکب) کسی که در امری یا در همهء امور بنظر سوءظن نگرد(1) مقابل خوش بین. (فرهنگ فارسی معین). آنکه چشم به عیب دیگران دارد. چشمی که بدی را می بیند :
یکی آنکه در نفس خودبین مباش
دگر آن که در جمع بدبین مباش.
سعدی (بوستان).
دیدهء بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت می کنم.
حافظ.
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنهء بدبین و بدپسند مباد.حافظ.
-امثال: برکنده به، آن چشم که بدبین باشد بدبین همه جا در خور نفرین باشد.
(جامع التمثیل).
|| در اصطلاح فلسفه، آن که آفرینش را پر از یأس و حرمان و بدبختی داند مقابل خوش بین. (فرهنگ فارسی معین). دهرنکوه. (یادداشت مؤلف). || صاحب چشم بد. آنکه عین الکمال دارد. (یادداشت مؤلف).
.
(فرانسوی)
(1) - Pessimiste
یکی آنکه در نفس خودبین مباش
دگر آن که در جمع بدبین مباش.
سعدی (بوستان).
دیدهء بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت می کنم.
حافظ.
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنهء بدبین و بدپسند مباد.حافظ.
-امثال: برکنده به، آن چشم که بدبین باشد بدبین همه جا در خور نفرین باشد.
(جامع التمثیل).
|| در اصطلاح فلسفه، آن که آفرینش را پر از یأس و حرمان و بدبختی داند مقابل خوش بین. (فرهنگ فارسی معین). دهرنکوه. (یادداشت مؤلف). || صاحب چشم بد. آنکه عین الکمال دارد. (یادداشت مؤلف).
.
(فرانسوی)
(1) - Pessimiste