بدا
[بَ] (از ع مص) بیاد آمدن مطلبی. بخاطر آوردن چیزی که از پیش نبود. (ناظم الاطباء). || رأی نوپدید آمدن. (تاج المصادر بیهقی) :
چون از گشاد بر نظرت شد زمانه (رمایه)؟ راست
هرگز گمان مبر که ز رنج افتدش بدا.
مسعودسعد (دیوان ص3).
و گفتند اصل نص اول است و بدا بر خدا روا نیست. (جهانگشای جوینی).
- در ارادهء خدای تعالی بدا حاصل شدن؛بوجود آمدن رایی برای خالق بجز آنچه که قب اراده ای بر وی تعلق گرفته بود. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به بداء شود.
چون از گشاد بر نظرت شد زمانه (رمایه)؟ راست
هرگز گمان مبر که ز رنج افتدش بدا.
مسعودسعد (دیوان ص3).
و گفتند اصل نص اول است و بدا بر خدا روا نیست. (جهانگشای جوینی).
- در ارادهء خدای تعالی بدا حاصل شدن؛بوجود آمدن رایی برای خالق بجز آنچه که قب اراده ای بر وی تعلق گرفته بود. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به بداء شود.