بانوا
[نَ] (ص مرکب)(1) که نوا داشته باشد. با برگ و نوا. دارا. توانگر. (شرفنامهء منیری). دارنده. مقابل بینوا. (فرهنگ لغات شاهنامه). باسامان. باسرانجام. (آنندراج) (هفت قلزم). نیکوحال. (ناظم الاطباء) :
دو مردند شاها بدین شهر ما
یکی بانوا دیگری بی نوا.فردوسی.
|| باآهنگ. که لحن و آهنگ دارد. خوش آواز. (ناظم الاطباء) :
گرچه نوا و لحن نبد باغ را هگرز
آن بی نوا و لحن کنون بانوا شدست.
ناصرخسرو.
(1) - از: با + نوا.
دو مردند شاها بدین شهر ما
یکی بانوا دیگری بی نوا.فردوسی.
|| باآهنگ. که لحن و آهنگ دارد. خوش آواز. (ناظم الاطباء) :
گرچه نوا و لحن نبد باغ را هگرز
آن بی نوا و لحن کنون بانوا شدست.
ناصرخسرو.
(1) - از: با + نوا.