بالله
[بِلْ لاه] (جمله بحذف فعل) (ب + الله) کلمهء سوگند. (ناظم الاطباء). تالله. والله. قسم بخدا. (آنندراج). سوگند با خدا. بخدا قسم :
بالله و بالله و بالله که غلط پندارد.منوچهری.
نه ازین آمد بالله نه از آن آمد
که ز فردوس برین و آسمان آمد.منوچهری.
نیکوتر از آن باشد بالله که تو اندیشی
آسان تر از آن باشد حقا که تو پنداری.
منوچهری.
از لشکر و جز لشکر از رعیت و جز رعیت
مختار تویی بالله، بالله که تو مختاری.
منوچهری.
ور بری زی او برشوت اژدهای هفت سر
گوید این فربی یکی یاریست بالله مار نیست.
ناصرخسرو.
بالله که دل از تو باز نستانم
ور در سر کار خود رود جانم.سعدی.
بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر بر کند
برقع برافکن تا بهشت از حور زیور برکند.
سعدی.
بالله بگذارید میان من و دوست
نیک و بد و رنج و راحت از دوست نکوست.
سعدی.
بالله و بالله و بالله که غلط پندارد.منوچهری.
نه ازین آمد بالله نه از آن آمد
که ز فردوس برین و آسمان آمد.منوچهری.
نیکوتر از آن باشد بالله که تو اندیشی
آسان تر از آن باشد حقا که تو پنداری.
منوچهری.
از لشکر و جز لشکر از رعیت و جز رعیت
مختار تویی بالله، بالله که تو مختاری.
منوچهری.
ور بری زی او برشوت اژدهای هفت سر
گوید این فربی یکی یاریست بالله مار نیست.
ناصرخسرو.
بالله که دل از تو باز نستانم
ور در سر کار خود رود جانم.سعدی.
بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر بر کند
برقع برافکن تا بهشت از حور زیور برکند.
سعدی.
بالله بگذارید میان من و دوست
نیک و بد و رنج و راحت از دوست نکوست.
سعدی.