بالشتک
[لِ تَ] (اِ مصغر) زیرگوشی بالشتو. مِحسَبَه. (منتهی الارب). نازبالش. مصغر بالش که بمعنی تکیه باشد. (آنندراج). مصغر بالشت یعنی بالش کوچک. (ناظم الاطباء). || پارچه ای یا لنگی یا شالی که از عرض چندان تا کنند تا بصورت باریکی درآید و سپس آن پارچهء تاخوردهء طولانی را از یک جانب بدور خود پیچند و دایره شکلی پدید آرند و آنرا هنگام حمل طبقها و یا اشیاء دیگر روی سر نهند و طبق را برفراز آن گذارند تا با فرق سر اصطکاک مستقیم نداشته باشد. || چیزی که از پارچهء پیچیده و مانند بالش ترتیب دهند و بر استخوان شکسته نهند. (ناظم الاطباء). || نوعی از حشرات. حشره ای سیاهرنگ. (یادداشت مؤلف).
- بالشتک مار؛ نوعی سوسک سیاه بزرگ. بالش مار.(1)
(1) - در تداول اهالی خراسان بلیش مار.
- بالشتک مار؛ نوعی سوسک سیاه بزرگ. بالش مار.(1)
(1) - در تداول اهالی خراسان بلیش مار.