بالانشین
[نِ] (نف مرکب) نشیننده در بالا. صدرنشین. (آنندراج) (ناظم الاطباء). که بالا نشیند. آنکه جای بالا را به دست آورد. نشیننده در صدر انجمن :
ز بس دود دلم بالانشین بود
فلک را کهکشان رشک زمین بود.اثر.
-امثال: بالانشین کم خرج است. (از جامع التمثیل)؛
یعنی بزرگی خرج ندارد. (امثال وحکم ج1 ص368).
|| برتری جوی. برتری گزین. زبردستی خواه. || محترم. بزرگوار. بزرگ مقدار.
- بالانشینان افلاک؛ کنایه از فرشتگان است. (یادداشت مؤلف).
ز بس دود دلم بالانشین بود
فلک را کهکشان رشک زمین بود.اثر.
-امثال: بالانشین کم خرج است. (از جامع التمثیل)؛
یعنی بزرگی خرج ندارد. (امثال وحکم ج1 ص368).
|| برتری جوی. برتری گزین. زبردستی خواه. || محترم. بزرگوار. بزرگ مقدار.
- بالانشینان افلاک؛ کنایه از فرشتگان است. (یادداشت مؤلف).