باستانی
(ص نسبی) قدیم. کهن. عتیق. دیرینه. قدیمی :
بکوه اندرون مانده ای دیر گاهی
بسنگ اندرون بوده ای(1) باستانی.فرخی.
بدان خانهء باستانی شدم
به هنجار چون آزمایشگری.منوچهری.
بر آن وزن این شعر گفتم که گفته ست
ابوالشیص اعرابی باستانی.منوچهری.
دلجویی کن که نیکوان را
دلجویی رسم باستانی است.خاقانی.
|| معمر. سالخورده.
(1) - ظ: زاده ای (؟) (یادداشت مؤلف).
بکوه اندرون مانده ای دیر گاهی
بسنگ اندرون بوده ای(1) باستانی.فرخی.
بدان خانهء باستانی شدم
به هنجار چون آزمایشگری.منوچهری.
بر آن وزن این شعر گفتم که گفته ست
ابوالشیص اعرابی باستانی.منوچهری.
دلجویی کن که نیکوان را
دلجویی رسم باستانی است.خاقانی.
|| معمر. سالخورده.
(1) - ظ: زاده ای (؟) (یادداشت مؤلف).