بازگو
(اِمص مرکب)(1) بازگوی. بازگویه. تکرار. اعادهء چیزی که گفته شده باشد. (ناظم الاطباء). واگویه. تکرار سخن :
غصه ها هست در دلم که زبان
زهرهء بازگو نمیدارد.خاقانی.
صحبت شبهای میخواران ندارد بازگو
چون ز مجلس میروی بیرون لب پیمانه باش.
صائب (از آنندراج) (ارمغان آصفی).
|| (نف مرکب) بیان کننده. (غیاث اللغات). گویندهء سخن.
(1) - از: باز + گو. ریشهء دوم گفتن که بمعانی امری و مصدری و صفت فاعلی نیز می آید.
غصه ها هست در دلم که زبان
زهرهء بازگو نمیدارد.خاقانی.
صحبت شبهای میخواران ندارد بازگو
چون ز مجلس میروی بیرون لب پیمانه باش.
صائب (از آنندراج) (ارمغان آصفی).
|| (نف مرکب) بیان کننده. (غیاث اللغات). گویندهء سخن.
(1) - از: باز + گو. ریشهء دوم گفتن که بمعانی امری و مصدری و صفت فاعلی نیز می آید.