آتش پارسی
[تَ شِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) تبخال و تبخاله :
دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب
نطق من آب تازیان برده بنکتهء دری.
خاقانی.
|| نام مرضی که آن را نار پارسی گویند و این مرض همان جمره است یا مرض دیگر نزدیک بدان، و آن بثرهء چند است بسیار سوزان و با درد شدید و در اوایل چرکی و زردابی با او همراه و جوشش و شور و پخته شدن آن بدیگر بثور شبیه نیست و لون آن بزردی مایل است و خداوند این مرض غالباً با حرارت و تب میباشد و علاج آن بدفع صفرا و ضمادهای خنک و غذاهای مرطوب باید کردن و این غیر از آتشک است که بنار فرنگ و آتشک فرنگ معروف است. (نقل به اختصار از فرهنگ سروری). جمره. نار فارسیه :
نترسم ز خصمان اگر برطپند
کزین آتش پارسی در تبند.سعدی.
از آتش پارسی روان سوزتر است
این عشق که از خاک خراسان آورد.
؟ (از سروری).
دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب
نطق من آب تازیان برده بنکتهء دری.
خاقانی.
|| نام مرضی که آن را نار پارسی گویند و این مرض همان جمره است یا مرض دیگر نزدیک بدان، و آن بثرهء چند است بسیار سوزان و با درد شدید و در اوایل چرکی و زردابی با او همراه و جوشش و شور و پخته شدن آن بدیگر بثور شبیه نیست و لون آن بزردی مایل است و خداوند این مرض غالباً با حرارت و تب میباشد و علاج آن بدفع صفرا و ضمادهای خنک و غذاهای مرطوب باید کردن و این غیر از آتشک است که بنار فرنگ و آتشک فرنگ معروف است. (نقل به اختصار از فرهنگ سروری). جمره. نار فارسیه :
نترسم ز خصمان اگر برطپند
کزین آتش پارسی در تبند.سعدی.
از آتش پارسی روان سوزتر است
این عشق که از خاک خراسان آورد.
؟ (از سروری).