بازپس
[پَ] (ق مرکب) واپس. از پس. (ناظم الاطباء). مؤخر. (دهار). بعقب. پشت به پشت. بدنبال :
چون رسن گر ز پس آمد همه رفتار مرا
به سغر(1) مانم کز بازپس اندازد تیر.
ابوشکور.
من روی بخراسان و شغلی بزرگ دارم چون از اینجا بروم باری دلم بازپس نباشد. (تاریخ بیهقی).
بپیچیدش بلورین بازو و دست
چو دزدان هر دو دستش بازپس بست.
(ویس و رامین).
همچو خرچنگ طالع خویشم
که همه راه بازپس سپرم.خاقانی.
این گفتی صدر مهتران جوی
وآن گفتی مدح خسروان گوی
من مانده بدین نمط ز من پای
نی پیش ره و نه بازپس جای.جامی.
|| باز. بعد. (آنندراج). پس ازین. من بعد. (ناظم الاطباء). دوباره :
سخن گرچه دلبند و شیرین بود
سزاوار تصدیق و تحسین بود
چو یکبار گفتی مگو بازپس
که حلوا چو یکبار خوردند بس.
سعدی (گلستان).
|| (ص مرکب) عقب مانده. واپس مانده. دنبال مانده :
عزلت گزین ز پیشگه گیتی
کان پیشگاه بازپسان دارند.خاقانی.
ای قافله سالار چنین گرم چه رانی
آهسته که در کوه و کمر بازپسانند.
سعدی (طیبات).
یکی بازپس خائن شرمسار
نیابد همی مزد ناکرده کار.سعدی (بوستان).
گرچه دوری به روش کوش که در راه خدای
سابقی گردد اگر بازپسی برخیزد.
سعدی (خواتیم).
|| آخرین. بازپسین :
گفتیم هلا ما سپاس داریم
کوبیم در مدحت و ثنا را
نی از پی آنکه صلت آریم
لیکن ز پی بازپس هجا را.سوزنی.
- بازپس گفتن دشنامی را؛ پاسخ کردن آن به دشنامی.
(1) - ن ل: به شکر.
چون رسن گر ز پس آمد همه رفتار مرا
به سغر(1) مانم کز بازپس اندازد تیر.
ابوشکور.
من روی بخراسان و شغلی بزرگ دارم چون از اینجا بروم باری دلم بازپس نباشد. (تاریخ بیهقی).
بپیچیدش بلورین بازو و دست
چو دزدان هر دو دستش بازپس بست.
(ویس و رامین).
همچو خرچنگ طالع خویشم
که همه راه بازپس سپرم.خاقانی.
این گفتی صدر مهتران جوی
وآن گفتی مدح خسروان گوی
من مانده بدین نمط ز من پای
نی پیش ره و نه بازپس جای.جامی.
|| باز. بعد. (آنندراج). پس ازین. من بعد. (ناظم الاطباء). دوباره :
سخن گرچه دلبند و شیرین بود
سزاوار تصدیق و تحسین بود
چو یکبار گفتی مگو بازپس
که حلوا چو یکبار خوردند بس.
سعدی (گلستان).
|| (ص مرکب) عقب مانده. واپس مانده. دنبال مانده :
عزلت گزین ز پیشگه گیتی
کان پیشگاه بازپسان دارند.خاقانی.
ای قافله سالار چنین گرم چه رانی
آهسته که در کوه و کمر بازپسانند.
سعدی (طیبات).
یکی بازپس خائن شرمسار
نیابد همی مزد ناکرده کار.سعدی (بوستان).
گرچه دوری به روش کوش که در راه خدای
سابقی گردد اگر بازپسی برخیزد.
سعدی (خواتیم).
|| آخرین. بازپسین :
گفتیم هلا ما سپاس داریم
کوبیم در مدحت و ثنا را
نی از پی آنکه صلت آریم
لیکن ز پی بازپس هجا را.سوزنی.
- بازپس گفتن دشنامی را؛ پاسخ کردن آن به دشنامی.
(1) - ن ل: به شکر.