باربردار
[بَ / بُ](1) (نف مرکب) باربر. (ناظم الاطباء). بارکش. بردارندهء بار. حمال. رجوع به آنندراج، شعوری و دِمزن شود. || حیوان بارکش. باربر :
گاوان و خران باربردار
به زآدمیان مردم آزار.سعدی (گلستان).
رجوع به بارکش و باربر و «دِمزن» شود. || حامل. حامله. زن و مادهء حیوان که حامله شود و بار گیرد. || راه بن بست. (شعوری). راه سخت و صعب (طریق غیرنافذ یعنی چقمز یول [ ترکی ]). (دِمزن).
(1) - ناظم الاطباء بفتح بای دوم آورده، ولی باید دانست که هم باربُر صحیح است بقیاس فرمانبردار و نامبردار از مصدر بار بردن، و هم باربَر از مصدر بار برداشتن. (محمد معین).
گاوان و خران باربردار
به زآدمیان مردم آزار.سعدی (گلستان).
رجوع به بارکش و باربر و «دِمزن» شود. || حامل. حامله. زن و مادهء حیوان که حامله شود و بار گیرد. || راه بن بست. (شعوری). راه سخت و صعب (طریق غیرنافذ یعنی چقمز یول [ ترکی ]). (دِمزن).
(1) - ناظم الاطباء بفتح بای دوم آورده، ولی باید دانست که هم باربُر صحیح است بقیاس فرمانبردار و نامبردار از مصدر بار بردن، و هم باربَر از مصدر بار برداشتن. (محمد معین).