باران زده
[زَ دَ / دِ] (ن مف مرکب)باران دیده. میرحسن دهلوی :
با رخ خوی کرده بر بام آمدی
چون گل نوخاسته باران زده.(از آنندراج)
و رجوع به دِمزن شود.
با رخ خوی کرده بر بام آمدی
چون گل نوخاسته باران زده.(از آنندراج)
و رجوع به دِمزن شود.