ایوان
[اَیْ / اِیْ](1) (اِ) صفه و طاق. (برهان). صفه و طاق عموماً و طاق و عمارتی را گویند که شکل آن محرابی و هلالی باشد خصوصاً. (آنندراج). نشستنگاه بلند که بر آن سقف باشد در کوشک و دالان بزرگ. (غیاث). خانهء پیش گشاده. (دهار). درگاه. (مهذب الاسماء). طاق و نشستنگاه بزرگان. (صحاح الفرس). طاق بلند و نشستنگاه پادشاهان بود. رواق. (اوبهی). و بقول زالمان(2) مشتق از کلمهء پهلوی فارسی «بان» به معنی خانه است. (از حاشیهء برهان چ معین) :
ای منظره و کاخ برآورده بخورشید
تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان.دقیقی.
بایوان او بود تا یک دو ماه
توانگر سپهبد توانگر سپاه.فردوسی.
ز ره سوی ایوان شاه آمدند
بدان نامور بارگاه آمدند.فردوسی.
گر ایوان من سر بکیوان کشید
همان شربت مرگ باید چشید.فردوسی.
از میان ندما چشم بدو دارد و بس
چه بایوان چه به مجلس چه بمیدان چه بخوان.
فرخی.
در ایوانی که تو خواهی ترا باغ ارم سازد
چو ایوان مداین مرترا ایوان و خم سازد.
فرخی.
بنشین در بزم بر سریر به ایوان
خرگه برتر زن از سرادق کیوان.منوچهری.
نه در گنج ماند و نه در خانه جای
نه در باغ و ایوان و نه در سرای.اسدی.
چون دل لشکر ملک نگاه ندارد
درگه ایوان چنانکه درگه میدان
کار چو پیش آیدش بود که بمیدان
خواری بیند ز خوار کردهء ایوان.
ابوحنیفهء اسکافی.
گویی درشت و تیره همی بینم
آویخته ز نادره ایوانی.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص477).
قصری کنم قصیدهء خود را درو
از بیتهاش گلشن و ایوان کنم.ناصرخسرو.
وگرش ایوان و تخت از سیم و زر است
مرا از علم و دین تختست و ایوان.
ناصرخسرو.
پیل و شیر و یوز را مطیع گردانید و خیمه و ایوان او ساخت. (نوروزنامه). چون به ایوان برآمد حاجبان او را تا پیش تخت بردند و بنشاندند و بازپس آمدند. (تاریخ بخارا).
کمترین پرده سرای کاخ و ایوان تو باد
این مشبک خیمهء سنجاب رنگ بی طناب.
سوزنی.
ری خرآس است و خراسان شب ایوان ارم
در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند.خاقانی.
اندر ایوانش روان یک چشمه آب
با درخت سبز برنا دیده ام.خاقانی.
بصحرایی شدند از صحن ایوان
بسرسبزی چو خضر از آب حیوان.نظامی.
گفت ز نقشی که در ایوان اوست
دُر بسپیدی نه چو دندان اوست.نظامی.
چو من یارت بدم در کاخ و ایوان
همیخوردم میی در باغ و بستان.نظامی.
گر نخواهد زیست جان بی این بدن
پس فلک ایوان که خواهد بدن.
مولوی (مثنوی چ خاور ص308).
دیوار سرایت را نقاش نمی باید
تو زینت ایوانی نه صورت ایوانت.
سعدی (کلیات چ مصفا ص405).
درآمد به ایوان شاهنشهی
که بختت جوان باد و دولت رهی.سعدی.
خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوانست.سعدی.
هر کرا خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را.
حافظ.
|| کنایه از آسمان. (آنندراج) :
گرنه مهمان خدایی تو ترا ایزد
چون نشاندست درین پر ز چراغ ایوان.
ناصرخسرو.
چرا او را کت او کرد این بلندایوان
بطوع و رغبت ای هشیار نپرستی.
ناصرخسرو.
اجرام که ساکنان این ایوانند
اسباب تحیر خردمندانند.خیام.
تو پنداری که بر هرزه است این ایوان چون مینو
تو پنداری که بر هرزه است این ایوان چون مینا.
سنایی.
شنگرف ز اشک من ستاند
صورتگر این کبودایوان.خاقانی.
- ایوان آسمان؛ اشاره بفلک قمر است. (مؤید الفضلا) (هفت قلزم).
- ایوان زنگاری؛ اشاره بفلک قمر است. (هفت قلزم).
ایوان سیماب؛ اشاره بفلک قمر است. (مؤید الفضلا) (هفت قلزم).
- ایوان قدس؛ کنایه از آسمان است :
بگذران مرکب از سپهر بلند
درکش ایوان قدس را بکمند.
نظامی (هفت پیکر ص10).
|| خانه :
جهان جای بقا نیست بآسانی بگذر
به ایوان چه بری رنج و بکاخ و ستن آوند.
طیان.
|| مجازاً به معنی روزگار و زمانه.
(1) - ضبط کلمه در عربی ایوان [ ای ] نیز هست. (ناظم الاطباء).
(2) - Salemann.
ای منظره و کاخ برآورده بخورشید
تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان.دقیقی.
بایوان او بود تا یک دو ماه
توانگر سپهبد توانگر سپاه.فردوسی.
ز ره سوی ایوان شاه آمدند
بدان نامور بارگاه آمدند.فردوسی.
گر ایوان من سر بکیوان کشید
همان شربت مرگ باید چشید.فردوسی.
از میان ندما چشم بدو دارد و بس
چه بایوان چه به مجلس چه بمیدان چه بخوان.
فرخی.
در ایوانی که تو خواهی ترا باغ ارم سازد
چو ایوان مداین مرترا ایوان و خم سازد.
فرخی.
بنشین در بزم بر سریر به ایوان
خرگه برتر زن از سرادق کیوان.منوچهری.
نه در گنج ماند و نه در خانه جای
نه در باغ و ایوان و نه در سرای.اسدی.
چون دل لشکر ملک نگاه ندارد
درگه ایوان چنانکه درگه میدان
کار چو پیش آیدش بود که بمیدان
خواری بیند ز خوار کردهء ایوان.
ابوحنیفهء اسکافی.
گویی درشت و تیره همی بینم
آویخته ز نادره ایوانی.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص477).
قصری کنم قصیدهء خود را درو
از بیتهاش گلشن و ایوان کنم.ناصرخسرو.
وگرش ایوان و تخت از سیم و زر است
مرا از علم و دین تختست و ایوان.
ناصرخسرو.
پیل و شیر و یوز را مطیع گردانید و خیمه و ایوان او ساخت. (نوروزنامه). چون به ایوان برآمد حاجبان او را تا پیش تخت بردند و بنشاندند و بازپس آمدند. (تاریخ بخارا).
کمترین پرده سرای کاخ و ایوان تو باد
این مشبک خیمهء سنجاب رنگ بی طناب.
سوزنی.
ری خرآس است و خراسان شب ایوان ارم
در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند.خاقانی.
اندر ایوانش روان یک چشمه آب
با درخت سبز برنا دیده ام.خاقانی.
بصحرایی شدند از صحن ایوان
بسرسبزی چو خضر از آب حیوان.نظامی.
گفت ز نقشی که در ایوان اوست
دُر بسپیدی نه چو دندان اوست.نظامی.
چو من یارت بدم در کاخ و ایوان
همیخوردم میی در باغ و بستان.نظامی.
گر نخواهد زیست جان بی این بدن
پس فلک ایوان که خواهد بدن.
مولوی (مثنوی چ خاور ص308).
دیوار سرایت را نقاش نمی باید
تو زینت ایوانی نه صورت ایوانت.
سعدی (کلیات چ مصفا ص405).
درآمد به ایوان شاهنشهی
که بختت جوان باد و دولت رهی.سعدی.
خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوانست.سعدی.
هر کرا خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را.
حافظ.
|| کنایه از آسمان. (آنندراج) :
گرنه مهمان خدایی تو ترا ایزد
چون نشاندست درین پر ز چراغ ایوان.
ناصرخسرو.
چرا او را کت او کرد این بلندایوان
بطوع و رغبت ای هشیار نپرستی.
ناصرخسرو.
اجرام که ساکنان این ایوانند
اسباب تحیر خردمندانند.خیام.
تو پنداری که بر هرزه است این ایوان چون مینو
تو پنداری که بر هرزه است این ایوان چون مینا.
سنایی.
شنگرف ز اشک من ستاند
صورتگر این کبودایوان.خاقانی.
- ایوان آسمان؛ اشاره بفلک قمر است. (مؤید الفضلا) (هفت قلزم).
- ایوان زنگاری؛ اشاره بفلک قمر است. (هفت قلزم).
ایوان سیماب؛ اشاره بفلک قمر است. (مؤید الفضلا) (هفت قلزم).
- ایوان قدس؛ کنایه از آسمان است :
بگذران مرکب از سپهر بلند
درکش ایوان قدس را بکمند.
نظامی (هفت پیکر ص10).
|| خانه :
جهان جای بقا نیست بآسانی بگذر
به ایوان چه بری رنج و بکاخ و ستن آوند.
طیان.
|| مجازاً به معنی روزگار و زمانه.
(1) - ضبط کلمه در عربی ایوان [ ای ] نیز هست. (ناظم الاطباء).
(2) - Salemann.