اینان
(ضمیر) جِ این :
همه تفاخر آنان بجود و دانش بود
همه تفاخر اینان بغاشیه است و جناغ.
منجیک.
ایشان بعزیمت رفتند و اینان بخراسان آمدند. (فارسنامهء ابن البلخی ص102). گفت شما چه مردمانید، گفتم منم ابرون و اینان فلان و فلان. (تاریخ بخارا). اسماعیل علیه السلام از هاجر بزاد پس ساره را حسد آمد گفتا اینانرا از پیش من ببرید. (مجمل التواریخ و القصص). آورده اند که سپاه دشمن بی قیاس بود و اینان اندک و جماعتی آهنگ گریز کردند. (گلستان).
من ترک مهر اینان در خود نمیشناسم
بگذار تا بیاید بر من جفای آنان.سعدی.
مظهر صنع رأی اینان است
جنت عدن جای اینانست.اوحدی.
شراب لعل کش و روی مه جبینان بین
خلاف مذهب آنان جمال اینان بین.حافظ.
همه تفاخر آنان بجود و دانش بود
همه تفاخر اینان بغاشیه است و جناغ.
منجیک.
ایشان بعزیمت رفتند و اینان بخراسان آمدند. (فارسنامهء ابن البلخی ص102). گفت شما چه مردمانید، گفتم منم ابرون و اینان فلان و فلان. (تاریخ بخارا). اسماعیل علیه السلام از هاجر بزاد پس ساره را حسد آمد گفتا اینانرا از پیش من ببرید. (مجمل التواریخ و القصص). آورده اند که سپاه دشمن بی قیاس بود و اینان اندک و جماعتی آهنگ گریز کردند. (گلستان).
من ترک مهر اینان در خود نمیشناسم
بگذار تا بیاید بر من جفای آنان.سعدی.
مظهر صنع رأی اینان است
جنت عدن جای اینانست.اوحدی.
شراب لعل کش و روی مه جبینان بین
خلاف مذهب آنان جمال اینان بین.حافظ.