اوهام
[اَ] (ع اِ) جِ وهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد) (غیاث اللغات). آنچه در دل گذرد یا گمان و اعتقاد مرجوح. (آنندراج).
- در اوهام آمدن؛ بوهم درآمدن. وصف چیزی به وهم آمدن :
تو در کنار من آیی من این طمع نکنم
که می نیایدت از حسن وصف در اوهام.
سعدی.
شمایلی که نیاید بوصف در اوهام
خصائصی که نگنجد بذکر در افواه.سعدی.
- اوهام پرست؛ خرافاقی. پیرو اوهام.
- اوهام پرستی؛ پیروی خرافات. خرافه پرستی.
- در اوهام آمدن؛ بوهم درآمدن. وصف چیزی به وهم آمدن :
تو در کنار من آیی من این طمع نکنم
که می نیایدت از حسن وصف در اوهام.
سعدی.
شمایلی که نیاید بوصف در اوهام
خصائصی که نگنجد بذکر در افواه.سعدی.
- اوهام پرست؛ خرافاقی. پیرو اوهام.
- اوهام پرستی؛ پیروی خرافات. خرافه پرستی.