انوار
[اَنْ] (ع اِ) جِ نور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء): لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته. (گلستان).
چراغ را که چراغی از او فراگیرند
فرونشیند و باقی بماند انوارش.سعدی.
|| جِ نَوْر به معنی شکوفه ها. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : آسمان از عکس صفاء انوار اشجار و انوار ازهار که هریک رشک شاخ سنبله و خوشهء پروین و ثریا... (ترجمهء محاسن اصفهان).
ز بس بدایع چون بوستان پر از انوار
ز بس جواهر چون آسمان پر از انوا.
مسعودسعد.
|| جِ نار (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).آتش ها. رجوع به نار شود.
چراغ را که چراغی از او فراگیرند
فرونشیند و باقی بماند انوارش.سعدی.
|| جِ نَوْر به معنی شکوفه ها. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : آسمان از عکس صفاء انوار اشجار و انوار ازهار که هریک رشک شاخ سنبله و خوشهء پروین و ثریا... (ترجمهء محاسن اصفهان).
ز بس بدایع چون بوستان پر از انوار
ز بس جواهر چون آسمان پر از انوا.
مسعودسعد.
|| جِ نار (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).آتش ها. رجوع به نار شود.