انگور
[اَ] (اِ)(1) میوهء رز. میوهء مو. این میوه بصورت یک خوشهء مرکب از دانه هاست که هریک را حبه یا دانهء انگور گویند و آنها بشکل کروی، بیضوی، تخم مرغی برنگها و به اندازه های مختلف اند. (فرهنگ فارسی معین). عنب. در خبر است که آدم و حوا اول چیزی که در بهشت تناول کردند انگور بود لاجرم در عیش و نشاط افتادند و آخر آنچه خوردند گندم است ناچار درهای غم و غصه بر روی روزگار خود گشادند از اینجاست که گفته اند انگور سبب شادی و راحت است و گندم مایهء اندوه و محنت. (آنندراج). این میوه از قدیمترین روزگار در ایران وجود داشته و دارای انواع مختلف بوده است چنانکه آذربایجان و قزوین هم اکنون هریک هشتاد نوع انگور دارد(2). (از یادداشت مؤلف): زمین و آب و هوای فلسطین با تاک کمال موافقت را داشته و دارد و انگور آنجا از جمله میوه های نیک و مقبول است. (از قاموس کتاب مقدس) :
نقل ما خوشهء انگور بود ساغر سفج
بلبل و صلصل رامشگر و بر دست(3) عصیر.
ابوالمثل (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص62).
این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند
انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت.
رودکی.
انگور و تاک او نگر و وصف او شنو
وصف تمام گفت زمن بایدت شنید.
بشار مرغزی.
همچو انگور آبدار بدی
نون شدی چون سکج ز پیری خشک.
لبیبی.
انگور چو ماه است و سیاه است و عجب نیست
زیرا که سیاهی صفت ماهروان است.
منوچهری.
بدهقان کدیور گفت انگور
مرا خورشید کرد آبستن از دور.
منوچهری.
تاک رز از انگور شد گرامی
وز بی هنری ماند بید رسوا.ناصرخسرو.
مه گرچه دهد نور به انگور ولکن
زان خوشهء انگور ندارد که تو داری(4).
سیدحسن غزنوی.
میوه های لطیف طبع فریب
از ری انگور از سپاهان سیب.
نظامی (هفت پیکر ص293).
زانکه در خوان چنین میوه ضرورت باشد
مثل شفتالو و تالانه و انگور و انار.
بسحاق.
شراب کهنهء ما شیره گشت از واژگون بختی
اگر زینسان بماند هفته ای انگور می گردد.
طالب آملی.
اقسام انگور: اُلَّقی. انگشتک عروس. انگشت عروس. انگشت عروسان. بیدانه. بیدانهء قرمز. جرثی. جفن. جوزه. چفته. حسینی. خایهء غلامان. خلیلی. رازقی. ریش بابا. زیتونی. اصابع العذاری. سرانگشت. سرخک. شانی (شاهانی). صاحبی. طایفی. عسکری. عیون البقر. غربیب. فخری. کره رو. گرده شانی. گلین بارماغی. گوری. لعلی. مثقالی. ملاحی (ملایی). موش پستان (میش پستان). یاقوتی. یزندای (یزندایی).
- انگورپزان؛ حرارت هوا گاه رسیدن و پختن انگور. گرمی که در هوا پدید آید پختن و رسانیدن انگور را. زمان رسیدن انگور. (یادداشت مؤلف).
- انگورچینی؛ عمل چیدن انگور. قطف. (از یادداشت مؤلف).
- انگور دادن؛ بار دادن رز. ثمر دادن تاک :
زکوه مال به در کن که فضلهء رز را
چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور.
سعدی (گلستان).
- انگورکش؛ کشنده و حمل کننده انگور :
از بسکه درین راه از انگور کشانند
این راه رز ایدون چو ره کاهکشان است.
منوچهری.
- انگورکوب؛ آنکه یا آنچه انگور را کوبد :
ندادی اگر شیره انگورکوب
شدی ریشهء تاک در زیر چوب.
طغرا (از آنندراج).
- امثال: انگور از انگور رنگ گیرد. (امثال و حکم دهخدا)؛ هم نشین در هم نشین اثر گذارد :
نام خرد و فهم نکو ما ز تو بردیم
انگور ز انگور برد رنگ و به از به.
منوچهری (امثال و حکم دهخدا).
از من خوی خوش گیر از آنکه گیرد
انگور از انگور رنگ و آرنگ.مظفری.
مرا از فتح ایشان فتح شد عزم
چو انگوری که گیرد رنگ از انگور.
(از امثال و حکم دهخدا).
مکن با بدآموز هرگز درنگ
که انگور گیرد ز انگور رنگ.نظامی.
انگور خوب نصیب شغال (کفتار) می شود؛ در جایی که چیزی خوب بدست ناسزاواری افتد گویند. (امثال و حکم دهخدا).
انگور را در چفته می خورد (فلان...)؛ از این مثل در ظاهر از ممثل تعظیم و تفخیم بعمل آید و در معنی به شغال تشبیه میشود. (از امثال و حکم دهخدا).
انگور نوآورده ترش طعم بود روزی دو سه صبر کن که شیرین گردد.
سعدی (از امثال و حکم دهخدا).
تو انگور خور ز باغ مپرس (ببوسه سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست، کمال گفت...).
کمال (از امثال و حکم دهخدا).
|| توسعاً، رز. درخت انگور. (یادداشت مؤلف). رز. تاک. کرم. میو. میوانه :
شاخ انگور کهن دخترکان داد بسی.
منوچهری.
و رجوع به رز و گیاه شناسی گل گلاب ص162 شود.
(1) - گیلکی و یرنی و نطنزی angur، سمنانی angira، سنگسری و سرخه ای و لاسگردی و شهمیرزادی angir(حاشیهء برهان قاطع چ معین). فرانسوی: Raisin انگلیسی Grape.
(2) - قدما وقتی که انگور می گفتند مطلق، انگور سیاه را اراده می کرده اند:
آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پر نبید
سربسته و نبرده بدو دست هیچکس
بر گونهء سیاهی چشم است غژب اوی
هم بر مثال مردمک چشم از او تکس.
بهرامی (یادداشت مؤلف).
(3) - ن ل: در دست.
(4) - شعرای ما هم بتقلید عرب گاه گیسوی معشوقه را به خوشهء انگور تشبیه کرده اند لکن ملائم ذوق ایرانیان نیست. (یادداشت مؤلف).
نقل ما خوشهء انگور بود ساغر سفج
بلبل و صلصل رامشگر و بر دست(3) عصیر.
ابوالمثل (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص62).
این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند
انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت.
رودکی.
انگور و تاک او نگر و وصف او شنو
وصف تمام گفت زمن بایدت شنید.
بشار مرغزی.
همچو انگور آبدار بدی
نون شدی چون سکج ز پیری خشک.
لبیبی.
انگور چو ماه است و سیاه است و عجب نیست
زیرا که سیاهی صفت ماهروان است.
منوچهری.
بدهقان کدیور گفت انگور
مرا خورشید کرد آبستن از دور.
منوچهری.
تاک رز از انگور شد گرامی
وز بی هنری ماند بید رسوا.ناصرخسرو.
مه گرچه دهد نور به انگور ولکن
زان خوشهء انگور ندارد که تو داری(4).
سیدحسن غزنوی.
میوه های لطیف طبع فریب
از ری انگور از سپاهان سیب.
نظامی (هفت پیکر ص293).
زانکه در خوان چنین میوه ضرورت باشد
مثل شفتالو و تالانه و انگور و انار.
بسحاق.
شراب کهنهء ما شیره گشت از واژگون بختی
اگر زینسان بماند هفته ای انگور می گردد.
طالب آملی.
اقسام انگور: اُلَّقی. انگشتک عروس. انگشت عروس. انگشت عروسان. بیدانه. بیدانهء قرمز. جرثی. جفن. جوزه. چفته. حسینی. خایهء غلامان. خلیلی. رازقی. ریش بابا. زیتونی. اصابع العذاری. سرانگشت. سرخک. شانی (شاهانی). صاحبی. طایفی. عسکری. عیون البقر. غربیب. فخری. کره رو. گرده شانی. گلین بارماغی. گوری. لعلی. مثقالی. ملاحی (ملایی). موش پستان (میش پستان). یاقوتی. یزندای (یزندایی).
- انگورپزان؛ حرارت هوا گاه رسیدن و پختن انگور. گرمی که در هوا پدید آید پختن و رسانیدن انگور را. زمان رسیدن انگور. (یادداشت مؤلف).
- انگورچینی؛ عمل چیدن انگور. قطف. (از یادداشت مؤلف).
- انگور دادن؛ بار دادن رز. ثمر دادن تاک :
زکوه مال به در کن که فضلهء رز را
چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور.
سعدی (گلستان).
- انگورکش؛ کشنده و حمل کننده انگور :
از بسکه درین راه از انگور کشانند
این راه رز ایدون چو ره کاهکشان است.
منوچهری.
- انگورکوب؛ آنکه یا آنچه انگور را کوبد :
ندادی اگر شیره انگورکوب
شدی ریشهء تاک در زیر چوب.
طغرا (از آنندراج).
- امثال: انگور از انگور رنگ گیرد. (امثال و حکم دهخدا)؛ هم نشین در هم نشین اثر گذارد :
نام خرد و فهم نکو ما ز تو بردیم
انگور ز انگور برد رنگ و به از به.
منوچهری (امثال و حکم دهخدا).
از من خوی خوش گیر از آنکه گیرد
انگور از انگور رنگ و آرنگ.مظفری.
مرا از فتح ایشان فتح شد عزم
چو انگوری که گیرد رنگ از انگور.
(از امثال و حکم دهخدا).
مکن با بدآموز هرگز درنگ
که انگور گیرد ز انگور رنگ.نظامی.
انگور خوب نصیب شغال (کفتار) می شود؛ در جایی که چیزی خوب بدست ناسزاواری افتد گویند. (امثال و حکم دهخدا).
انگور را در چفته می خورد (فلان...)؛ از این مثل در ظاهر از ممثل تعظیم و تفخیم بعمل آید و در معنی به شغال تشبیه میشود. (از امثال و حکم دهخدا).
انگور نوآورده ترش طعم بود روزی دو سه صبر کن که شیرین گردد.
سعدی (از امثال و حکم دهخدا).
تو انگور خور ز باغ مپرس (ببوسه سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست، کمال گفت...).
کمال (از امثال و حکم دهخدا).
|| توسعاً، رز. درخت انگور. (یادداشت مؤلف). رز. تاک. کرم. میو. میوانه :
شاخ انگور کهن دخترکان داد بسی.
منوچهری.
و رجوع به رز و گیاه شناسی گل گلاب ص162 شود.
(1) - گیلکی و یرنی و نطنزی angur، سمنانی angira، سنگسری و سرخه ای و لاسگردی و شهمیرزادی angir(حاشیهء برهان قاطع چ معین). فرانسوی: Raisin انگلیسی Grape.
(2) - قدما وقتی که انگور می گفتند مطلق، انگور سیاه را اراده می کرده اند:
آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پر نبید
سربسته و نبرده بدو دست هیچکس
بر گونهء سیاهی چشم است غژب اوی
هم بر مثال مردمک چشم از او تکس.
بهرامی (یادداشت مؤلف).
(3) - ن ل: در دست.
(4) - شعرای ما هم بتقلید عرب گاه گیسوی معشوقه را به خوشهء انگور تشبیه کرده اند لکن ملائم ذوق ایرانیان نیست. (یادداشت مؤلف).